
«جیک بیرگارد» مردی میانسال است که زمانی معروف ترین هفتیرکش غرب بوده، حالا تصمیم دارد برای استراحت به اروپا برود. اما یک هفتیرکش جوان و بی کله معروف به «هیچکس» بدنبال جیک است تا قبل از بازنشسته شدن، او را در رویارویی با یک گروه خلافکار ۱۵۰ نفره که به «دسته وحشی ها» شهرت دارند، یاری کند...

« مك تيگ » ( گاولند )، معدنچى سابق به عنوان دندانپزشك در سنفرانسيسكو شروع به كار میكند و با « ترينا » ( پيتس ) دختر مهاجر آلمانى ازدواج میكند. پس از به دست آوردن مقدار زيادى پول در بخت آزمايى، حرص و طمع « ترينا » برانگيخته میشود و « مك تيگ » كه در اثر رقابت « ماركوس » ( هرشولت ) كارش را از دست داده است، به نوشخوارى روى می آورد و در اوج عصبانيت همسرش را میكشد.

آغاز قرن بيستم. «جان مکيب» (بيتي)، قمارباز خوش شانس و دوره گرد، وارد شهر کوچک معدني پرسبيترتان چرچ مي شود. شهرت کاذب او در هفت تيرکشي، خيلي زود ميز قمارش را در کافه ي شيهان رونق مي دهد و «مکيب» با پول هايي که مي برد، سه خيابان گرد را از شهر بيرپا مي آورد و کسب و کار تازه اي به راه مي اندازد...