
فرانسیس دختر نوجوان هفده سالهای است که در تابستان ۱۹۶۳ برای گردش و مسافرت به همراه خانواده اش به شمال نیویورک میروند. پدرش یک دکتر است و از فرانسیس انتظار دارد که به دانشگاه برود و با یک دکتر ازدواج کند. فرانسیس با یک مربی رقص به نام جانی اشنا میشود. رقاصهای که با جان میرقصد حامله میشود و از کار باز میماند. فرانسیس بدون اگاهی خانواده اش آمادگی خود را برای رقص اعلام میکند تا با اینکار به انها کمک کند. جانی میپذیرد. از آنروز جانی مربی رقص فرانسیس میشود و تمام وقت با او کار میکند. کم کم بین آنها عشقی به وجود میآید. فرانسیس میترسد آنرا با پدرش در میان بگذارد. زیرا به طور قطع پدر حاضر نمیشود دخترش با یک مربی رقص ازدواج کند...


داستان در مورد پسری به نام ایسوکایه که دبیرستانیه. در روز آخر تعطیلات بهاری شهری که ایسوکای زندگی میکنه بر اثر یک انفجار خیلی بزرگ از بین میره که ایسوکای در اون لحظه یک دختر زره پوش رو جلوی خودش میبینه.خواهر ایسوکای که به اسم کاتوری هست به ایسوکای میگه که این دختر برای خرابکاری آفریده شده و اون یک روحه به نام اسپیرت و هر زلزله ای که تو دنیا میشه زیر سر این دختره هست خود کاتوری هم این حقیقت رو فاش کرده که خودش فرمانده ی یکی از فرماندهان سازمان های ضد روحه به اسم راتاتوسکه و از شیدو میخواد که برای مدتی با اون دختر قرار بزاره. درخواست اون از شیدو اینه که اون ازش نمیخواد که دختره رو کاریش کنی فقط میخواد که عشق واقعی رو حس کنه و...