

داستان درباره ۷ شوالیه به نام های Seven Deadly Sin یا هفت گناه کبیره است که وظیفه حفاظت از پادشاه رو به عهده دارن. شوالیه های مقدس به اونها تهمت خیانت می زنن و اونا از دربار اخراج میشن. پرنسس الیزابث متوجه میشه که این تهمت یه دروغ بوده و شوالیه های مقدس این نقشه رو کشیدن تا بتونن پدرش رو بکشن و تاج و تخت رو بدست بیارن. ولی دیگه برای هر اقدامی خیلی دیر شده و شوالیه های مقدس نقشه خودشون رو عملی میکنن. حالا پرنسس الیزابت باید دنبال ۷ شوالیه Sin بگرده تا بتونه با کمک اونا تاج و تخت رو پس بگیره. ولی وقتی با اولین شوالیه، Meliodas، مواجه میشه در کمال تعجب می بینه که اون یه پسر بچه است که همراه یه خوک سخنگو یه کافه رو می گردونه و حتی یه شمشیر هم با خودش نداره.


رنتورو آیجو، دانش آموز دبیرستانی، در دوران دبیرستان ۱۰۰ بار توسط دختران رد شد. او برای شانس بهتر در دبیرستان به یک زیارتگاه می رود. خدای عشق ظاهر می شود و به او قول می دهد که او به زودی ۱۰۰ نفر را که مقدر است با آنها قرار ملاقات بگذارد، ملاقات خواهد کرد. اما یک شرط وجود دارد: اگر دو نفری که سرنوشت با آنها آشنا می شود، عاشقانه یکدیگر را دوست نداشته باشند، می میرند. رنتورو و ۱۰۰ دوست دخترش در دبیرستان چه سرنوشتی خواهند داشت؟


ده سال پیش، دروازه ای که دنیای واقعی را به دنیای هیولاها متصل می کرد، باز شد. برخی از افراد عادی قدرت شکار هیولاها را دریافت کردند. سونگ جین-وو، یک شکارچی ضعیف، یک سیاه چال پنهان با سخت ترین درجه سختی را پیدا می کند. او در آنجا یک قدرت عجیب دریافت می کند که به او امکان می دهد سطح خود را بالا ببرد.


ناتسوکی سوبارو ، یک دانش آموز دبیرستانی ساده هست که درون یک جهان متناوب گم شده ، جایی که توسط یک دختر زیبای مو نقره ای نجات داده میشه . اون نزدیک دختر میمونه تا لطفش رو جبران کنه ، ولی سنگینی سرونوشتی که اون دختر به دوش میکشه خیلی سنگین تر از چیزی هست که سوبارو میتونه تصور کنه . دشمنان یکی پس از دیگری حمله میکنن ، و هردوی اونا کشته میشن و بعد اون متوجه میشه که قدرت اینو داره که مرگ رو باز پیچی کنه و به زمانی که تازه به این دنیا اومده برگرده . ولی اون تنها کسی هست که اتفاقاتی که افتاده رو به خاطر میاره .


هیمورا کنشین یک ولگرد با گذشته تاریک و خلق و خوی آفتابی است. نه یک رونین، بلکه یک رورونی، او هرگز یک سامورایی نبود، بلکه یک قاتل با نهایت مهارت در بازسازی میجی بود، که در نقطه عطف جنگ به سادگی کنار رفت. سفرهایش او را در یازدهمین سال از دوران میجی به توکیو میبرد، جایی که با یک استاد کندو زن، یک دزد سابق، یک جنگجو و یک دکتر که همه رازهای خودشان را دارند دوست میشود. آنها با هم با دشمنانی که از گذشته تاریکی ظاهر می شوند می جنگند و کنشین نمی تواند از آن فرار کند.