
ریچل کارلسون نویسنده کتاب های پر فروش بعد از غرق شدن پسر پنج ساله اش به خانه ای دورافتاده در سواحل اسکاتلند نقل مکان می کند تا در خلوت کتاب تازه اش را بنویسد و از غم فقدان فرزند نیز رها شود. اما روح پسرش در حال تعقیب اوست و به نظر می رسد چیزی شیطانی در اطراف ریچل در حال وقوع است...

«ویکتور» کشته شده است و «سلن» که تخصص اش کشتن گرگینه هاست و کینه عمیقی از آنها به دل دارد، بهمراه «مایکل» که یک موجود چند نژادی است در فرار از دست خون آشامان هستند. از سوی دیگر تنها فرمانروای خون آشام ها، «مارکوس»، که اکنون از خواب برخواسته و تبدیل به یک هیولای قدرتمند شده و ...

بازرس «کانرز» (استاتم) به همراه یک پلیس تازه کار بنام «دکر» (فیلیپ) فرماندهی عملیاتی بر علیه گروهی از سارقان بانک را بر عهده دارند. سارقان که سردسته شان فردی به نام «لورنز» (اسپاینز) است بدون دزدیدن حتی یک پنی از بانک، آنجا را ترک می کنند. اما طولی نمی کشد که مشخص می شود آنها ویروسی را در سیستم بانک وارد کرده اند، و از این طریق یک میلیارد دلار را از حساب های مختلف ربوده اند...