
"ماس" و "هوساکا" دو شرکت بزرگ در دنیای آینده هستند.آنها برای بدست آوردن کنترل بهترین ذهن های دنیا با هم مبارزه می کنند.یکی از بهترین این افراد "هیروشی" است که برای کمپانی "ماس" کار می کند."فاکس" مردی است که پیشنهادی مبنی بر متقاعد کردن او برای رفتن به کمپانی "هوساکا" را می پذیرد اما...


سريال به يکي از زندانهاي خيلي پيشرفته که سيستم امنيتي قوي داره مربوط ميشه. داستان سریال به فرار زنداني ها مربوط نیست و بيشتر به اتفاقات داخل زندان و ارتباط پرداخته میشه. اين زندان با ديگر زندانها فرق داره چراکه داراي يک قسمتي است بنام E-city که در اين محوطه زندانيان آزادند ولي هر حرکت آنها توسط نگهبان ها کنترل ميشه.

جايي ميان کارولايناي شمالي و جنوبي. «سيلر ريپلي» (کيج) جلوي چشم هاي محبوبه اش، «لولا» (درن)، مردي را که با چاقو به او حمله کرده، مي کشد و به زندان مي افتد. اما بيست و دو ماه و هجده روز بعد که آزاد مي شود «لولا» با اين که مادرش «ماري يتا» (لد) ملاقات آن دو را ممنوع کرده، به ديدنش مي رود. عشاق از شهر مي روند و به سوي نيو اورليانز به راه مي افتند...

«تراویس آندرسن» (استنتن) که چهار سال پیش گم شده، در یک شهر کوچک مرزی پیدا می شود. «والت» (استاکول)، برادر کوچک ترش که سرپرستی پسر هفت ساله ی «تراویس» – «هانتر» (کارسن) – را به عهده دارد او را نزد خود می آورد. «تراویس» می خواهد به دنبال همسرش، «جین» (کینسکی)، برود که او نیز چهار سال پیش ناپدید شده...

«ويلي» (لوري) همراه دوستش، «ادي» (ادسن)، در نيويورک زندگي بي هدفي را مي گذارند و به همين دليل از ورود مسافر ناخوانده، «اوا» (بالينت)، دختر عموي مجارستاني خود به خانه اش راضي نيست. پس از ده روز «اوا» نزد عمه اش، «لوتي» (استارک) در کيلولند مي رود. «ويلي» و «ادي» سراغ «اوا» مي روند...