
آکاری و تاکاکی دو دوست بسیار صمیمی هستند که بعد از نقل مکان کردن خانواده آکاری از هم جدا میشوند ، با اینکه آنها از هم جدا هستند ولی از طریق نامه با همدیگر ارتباط دارند ، در این بین تاکاکی هم در میابد که هر روز و هر روز از بهترین دوستش دور تر و دورتر میشود و این باعث میشود که آکاری را برای آخرین بار ملاقات کند. بعد از ملاقات او با آکاری, عشقش به آکاری بیشتر میشود ولی روزها همینطور میگذرد و هم فاصله بین این دو بیشتر و بیشتر میشود و هر کدام در مسیری از زندگی قرار میگیریند ولی در این بین هر دو مصمم به این هستند تا باز هم به هم برسند و ...

یاماتو آکیتسوکی تنهایی به توکیو برای درس خواندن در مدرسه ای که تو محله ای قرار داره سفر می کنه. او با خاله خودش که یه حمام عمومی مختص زنان رو در یه محله اداره می کنه زندگی می کنه و همزمان زندگی مدرسه ای معمولش هم آغاز میشه. یه روز، بر حسب تصادف به دختری در مدرسه برخورد می کنه و بی درنگ مفتون زیبایی اش میشه. بعدا از اینکه پی می بره اون دختر، سوزوکا، در واقع در همسایگی اش داره زندگی می کنه شوکه میشه. از اون موقع زندگی یاماتو رفته رفته رنگ و رویی دیگه به خودش می گیره.

در خط زمانی متفاوتی ژاپن پس از جنگ به مناطق جداگانه تقسیم شده است. در یکی از این مناطق به نام هوکیادو برج بلندی ساخته شده است که حتی از توکیو نیز قابل رویت است. در تابستان سال ۱۹۹۶ سه دانش آموز به هم قول می دهند به وسیله هواپیمای دست ساز خود از مرز بگذرند و راز برج را فاش کنند...

در دوران خشونتآمیزی که با عنوان باکوماتسو شناخته میشد، یک قاتل ایشین که فقط با نام هیتوکیری باتوسای[۱] شناخته میشد، مهارت و خشونتش به مانند افسانهای در عصر بازگرداندی شده بود که او نیز نقش بسزایی در پیروزی انقلابیون داشت. با نزدیک شدن به اتمام زمان جنگ، بدون اینکه هیچ رد پایی از خود به جای بگذارد ناپدید شد، و یازده سال بعد فقط به عنوان یک شمشیرزن سرگردان با نام «هیمورا کنشین» به پا خاست. او به مکانهای مختلفی مهاجرت میکند تا به منظور جبران و کفارهای برای کشتار و گناهانی که در گذشته مرتکب شده باشد و بتواند از مردم عادی محافظت کند...