
قسمت دوم فیلم بیگانه، داستان سفر پرمخاطره گروهی از پیروان مذهب تائو در زمان و فضا برای یافتن شمشیر الهی را روایت میکند. آنها با عبور از گذرگاههای زمان و سرزمینهای ناشناخته، با چالشها و دشمنان متعددی روبرو میشوند. اما ایمان، شجاعت و مهارتهای آنها، راه را برای پیروزی و دستیابی به شمشیر الهی هموار میکند. با به دست آوردن این شمشیر، پیروان تائو قدرت و توانایی لازم برای برقراری صلح و عدالت در جهان را پیدا میکنند.

در دهه ۱۹۷۰، زنان غواصی به نام «هانئیئو» در روستای کوچک گچون زندگی میکردند. آنها برای امرار معاش، زیر آب به جمعآوری آبزیان میپرداختند. اما با ساخت چند کارخانه در نزدیکی ساحل، منابع آبزیان کاهش یافت و هانئیئوها با مشکلاتی در زمینه امرار معاش خود روبرو شدند. آنها مجبور شدند به تجارت قاچاق در آب روی بیاورند. اما تجارت قاچاق در روستای آنها آنقدر بزرگ شد که کنترل آن از دست رفت و این روستای آرام به تدریج از هم پاشید...

در ابتدا انسان ها و هیولاها بطور مسالمت آمیزی کنار هم زندگی می کردند و دیو ها در زندانی تاریک زندانی شده بودند . سالیان سال خدای جنگ بر فلوت خود می نواخت و از خروج دیوها جلوگیری می کرد. درب های زندان باید در سه هزارمین روز باز می شدند ولی اشتباه سه الهه همه چیز را بهم ریخت و شیطان درون دیوان بیدار شد و آنان فلوت را بدست آوردند. الهه ها محکوم به جبران اشتباه خویش بودند. تنها جادوگری جوان می توانست کمکشان باشد. ووچی جادوگری لات و حقه باز .....