
زمانی که کیم هی وو دانش آموز دبیرستانی بود، نمرات تحصیلی او در انتهای مدرسه اش قرار داشت. کیم هی وو با سخت کوشی وارد دانشگاه شد و در نهایت در آزمون وکالت قبول شد. او اکنون به عنوان یک دادستان مشتاق کار می کند. در حالی که او در حال تحقیق در مورد فساد احتمالی مربوط به سیاستمداری به نام چو ته سئوب است، توسط یک مرد ناشناس کشته می شود. اما، کیم هی وو از خواب بیدار می شود و دوباره خود را زنده می بیند.

کیم جونگ دائه و بیک یانگ جی هر دو پدر و مادر خود را از دست داده بودند و برادر قسم خورده هم شدند. آنها در یئونگ دونگ مستقر شدند تا با جمع کردن زباله ها امرار معاش کنند و به حیات خود ادامه دهند. وقتی از آن ها خواسته شد که مکان یئونگ دانگ را ترک کنند و همه نقل مکان کنند، این دو از هم جدا شدند. پس از گذشت ۳ سال یکدیگر را ملاقت می کنند و هر دو در دو گروه گانگستر قرار می گیرند و مورد سوء استفاده دیگر گروه ها قرار می گیرند...

داستان درباره جوونای دوره ۸۰ کره جنوبیه. “یونگ سوک ” سر دسته گانگستر های دخترِ دبیرستان و عاشق جونگ گیل ، که پسرِ دختربازِ مدرسه است ، شده. از طرف دیگه یه دانش اموز انتقالی دختر هم از سئول وارد دبیرستان میشه که هم خوشگله و هم با بقیه دخترا فرق داره و ” جونگ گیل” بهش علاقمند میشه و …