

در همین حال که جنگ جهانی دوم شدت میگیرد، تبهکاران سعی میکنند از هرج و مرج به نفع خود استفاده کنند. اما در شهر هستینگز به لطف کارآگاه "کریستوفر فویل" آنها شانس زیادی ندارد. او به مبارزه با بازار سیاه، سوداگری و قتل می پردازد و از طرفی دیگر پسرش "اندرو" که خلبان نیروی هوایی سلطنتی است با دشمن در میدان نبرد میجنگد...

سال ۱۸۸۴. افسر جوان ارتش بريتانيا، «هري فورشم» (لجر) از مبارزه با شورشيان مسلمان سوداني خودداري مي کند. صميمي ترين دوستش، «جک دارنس» (بنتلي)، در واکنش به اين عمل، پر سفيدي (به نشانه ي بزدلي) برايش مي فرستد. دو تن ديگر از هم قطارانش نيز چنين مي کنند و سرانجام چهارمين پر را نامزد «فورشم» (هادسن) به دست او مي رساند...

انگلستان، اندکي پس از پايان جنگ جهاني دوم. يک ديپلمات سابق امريکايي به نام «لوييس» (ريو)، عمارت بزرگ «لرد دارلينگتن» فقيد را مي خرد که آقاي «استيونز» (هاپکينز) پير، سرپيشخدمت آن است. او به «استيونز» مرخصي مي دهد تا به ديدن «خانم کنتن» (تامپسن)، مستخدمه ي قديمي اين عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلي خود برگردد...