
«فارستر» (کانري)، نويسنده اي که پس از بردن جايزه ي پوليتسر در چند دهه ي قبل ديگر کتابي ننوشته، و «جمال» (براون)، پسري شانزده ساله که اشتياقي نهفته براي نوشتن دارد، در دنياي خود زندگي مي کنند. «جمال» روزي از سر اتفاق با «فارستر» آشنا مي شود. اين دو، پس از آشنايي اوليه، يک ديگر را به نوشتن تشويق مي کنند و به رغم تفاوت سن و پايگاه طبقاتي شان، با هم رفيق مي شوند.

يک مامور بيمه به اسم جين توسط کارفرمايانش مامور می شود تا وارد تشکيلات يک دزد مشهور جواهرات شود تا او را تعقيب کرده و به دام بيندازد. سارق قبل از اولين کار مشترکشان که دزديدن يک ماسک بسيار باارزش است، جين را تحت آزمايشها و تمرينات سختی قرار می دهد تا از او مطمئن شود. پس از موفقيت در اين عمليات، سارق تصميم می گيرد که برای سرقت يک قطعه هنری بسيار گرانبها که در محلی با سيستم های امنيتی بسيار قوی نگهداری می شود، اقدام نمايند...

گروهي از تفنگداران ارتش ايالات متحده به رهبري ژنرال هومل (اد هريس) براي رسيدن به اهداف و خواسته هايشان گروهي از بازديدكنندگان آلكاتراز را در همانجا به گروگان ميگيرند و تهديد ميكنند كه از سلاح هاي ميكروبيولوژيكي بر عليه مردم استفاده خواهند كرد. در اين بين پليس قصد دارد با كمك دكتر گودسپيد (كيج) و زنداني باسابقه اي چون ميسون (كانري) كه بارها از آلكاتراز فرار كرده، بتواند بر توطئه هاي آن ها فائق آيد...