

داستان این سریال درمورد دختر بچهای پنج ساله است که یک سال بعد از تولدش پدر و مادرش را از دست داده و عمهاش سرپرستی او را بهعهده میگیرد. در واقع داستان از روزی شروع میشود که عمه «دتا» کاری در شهر فرانکفورت پیدا کرده و دیگر نمیتواند از «آدلاید» که همه او را هایدی مینامند نگهداری کند بنابراین تصمیم میگیرد که او را به نزد پدربزرگش که تنها فامیل اوست ببرد تا او مسئولیت سرپرستی از هایدی را به عهده بگیرد.

»ستوان بوليت« (مکويين)، کارآگاه پليس سن فرانسيسکو، مأمور محافظت از »جاني راس« (رنلا) عضو سنديکاي تبهکاران مي شود که قرار است عليه هم دستانش شهادت بدهد. »والتر چالمرز« (وون)، معاون دادستان، »بوليت« را تهديد مي کند که اگر »راس« بميرد، او نيز کارش را از دست خواهد داد و خيلي زود »راس« کشته مي شود... شرح فيلم: بوليت از مناديان واقع گرايي خياباني فيلم هاي

برده ای به نام «اسپارتاکوس» به خاطر اندام ورزیده اش به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. مربی و تمامی ساکنان آن مکان که اسپارتاکوس در آن آموزش می بیند مردان خبیثی هستند که برای جان برده ها و کنیز ها ارزشی قائل نمی شوند. در این بین اسپارتاکوس با زنی آشنا می شود که کنیز است. بعد از مدتی به خاطر برخی مسائل اسپارتاکوس مربی خود را می کشد و با دیگر برده ها از مکان آموزش که مانند زندان است می گریزند...