

در سریال زندگی درهم تنیده خدمتکاران و کارفرمایانشان که در یک مجتمع بوتیک در یکی از ثروتمندترین محله های استانبول کار می کنند، همچنین شاهد شکاف بزرگ بین بالا و پایین هستیم. در لباسشویی کثیف، داستان عشق، راز، دروغ و سه زن را تماشا خواهیم کرد که با وجود همه اینها پشت هم ایستادهاند. گاهی باعث گریه ما می شود و گاهی ما را می خنداند...

اوزان برای گذراندن تعطیلات در ویلای لوکس پدرزنش، به یک شهرک روستایی میرود. آسلی هم یک خانم متاهل و جوان است که در همان شهرک سعی در سر پا نگه داشتن رستورانی دارد که شریکش است. زمانی که دختر کوچک اوزان با مرگ رو در رو میشود، سرنوشت این دو نفر بهم گره میخورد و هر دو در یک جای غیرقابل انتظار، متوجه کششی که نسبت به همدیگر دارند میشوند، چرا که بعضی زخم ها فقط تا وقتی پنهان میمانند که کسی با همان زخم متوجه آن زخم شود…

عذرا گونای یه وکیل طلاق موفقه که در استانبول، به همراه خواهرش صنم و مادرش که از سردمداران این شغله، به پرونده اشخاص با نفوذ و سرشناس رسیدگی میکنن. عذرا بعد فارغ التحصیلی با سرگن گونای که مثل خودش وکیل بوده ازدواج میکنه و صاحب سه بچه میشن. با وجود مسائلی که به اقتضای شغلش شاهد میشد و ضربه ای که از پدرش خورده بود، عذرا همیشه به مفهوم ازدواج کاملا متعهد بود ولی این تابلوی خانواده خوشبختی که برای خودش ساخته بود با خیانت شوهرش با خاک یکسان میشه…

ناره(Neslihan Atagul) دختر سفیر هستش و سنجر(Engin Akyürek) پسر کشاورزیه که از بچگی عاشق همدیگه میشن ولی برادر ناتنی ناره که پدرش ازبچگی بزرگش کرده بود بهش تجاوز میکنه و ناره نمیتونه اینو به سنجر بگه چون میدونه قاتل میشه، روز ازدواجشون سنجر فکر میکنه ناره بهش خیانت کرده و اونو بیرون میکنه و ناره خودکشی میکنه و مثل پرنده ای از روی پرتگاه پرت میشه ولی...

کوزگون و دیلا بچه های دو تا دوست پلیس هستن که پدر دیلا به پدر کوزگون خیانت میکند و پدر کوزگون بخاطر اون به زندان میافته و کشته میشه و کوزگون و دیلا هم که دوست بودن از هم دور میافتن. کوزگون بعد از سال ها با یک هویت دیگه برای گرفتن انتقام پدرش برمیگردد و دیلا که یک وکیل موفق شده است به او کمک میکند…

توبچگی با دنیای جنایتکار خودش غریبه نیست.. هرکی تو این دنیا باشه برای مخالفت با بی عدالتی قسم میخوره.. با بزرگ شدن و ثروتمند شدن، خودش منبع این بی عدالتی میشه.. از دوست داشتن دوری نمیکنه… دوست داشته شدن رو هم خیلی دوست داره… دوست داره تو چشم همه زنای زندگیش باشه:مامانش،همسرش،دخترش و دوست دخترش… خانوادشو خیلی عزیز میشمره… برای اونا مثل یه پدر فداکاره… یه دوست وفادار… یه برادر… یه رئیس عادل و بخشنده.. ولی برای زنده موندن مجادله میکنه،چون دولت برا رسیدن به خواسته های خود این آدمو مخالف خود میبینه