
داستان فیلم در مورد دو کودک است که دارای نیروهای خارق العاده هستند و موجوداتی فضایی می باشند. اکنون آنها سعی دارند تا به سفینه خود برگردند و از خطری که گروهی از تبهکاران آنها را تهدید میکند و همچنین از دست ماموران فدرال دولتی که قصد دستگیری آنان را دارند بگریزند و در این بین با راننده تاکسی روبه رو می شوند و با کمک او مسیر طولانی را تا رسیدن به بیابان نوادا که محل سفینه ی انها است طی میکنند ...

داستان فیلم دررابطه با پسر بچه ای که در دوران کودکیش مادرش توسط فرد ناشناسی به قتل رسیده پدرش مرد سخت گیریست که عرصه زندگی را برای اون تنگ کرده است و مشکلات و مسائل زیاد باعث شده که اون بیشتر و بیشتر در خودش فرو رود و دچار افسردگی شود .یک روز به طور اتفاقی اون متوجه قدرت عجیبی در خودش میشود او متوجه میشوده که از قدرت ادراک ذهنی(تلهپاتی) فوق العاده قدرتمندی برخوردار است و می تواند تاریخ و زمان را تغییر دهد...

کاترین وینتر متخصص توجیه علمی پدیده های غیر طبیعی و ناشناخته و استاد دانشگاه است که قبلاً یک مبلغ متعصب مسیحی بوده اما پس از از کشته شدن همسر و فرزندش ایمان خود را نسبت به دین از دست داده و زندگی اش را صرف مبارزه با خرافات مذهبی کرده است . در ادامه مردی به اسم داگ که در یک شهر کوچک معلم مدرسه است به کارتین اطلاع می دهد که آب رودخانه ای که از کنار شهرشان می گذرد بتازگی به رنگ قرمز درآمده و ...

«جس» (هاچرسن) خودش را براي مسابقه ي دو مدرسه آماده مي کند. اما تنها کسي که مي تواند از او جلو بزند دختري تازه واردي به نام «لزلي» (راب) است. آن دو پس از مدتي با هم دوست مي شوند و مکاني اسرار آميز را در جنگل به نام «ترابيتيا» در نظر مي گيرند و خود را شاه و ملکه ي آن جا مي نامند...