
داستان فیلم درباره ی آقای هاپی و خانم سیلور، یک زن و مرد مسن هستش که در همسایگی هم زندگی می کنند. اما زمانی که خانم سیلور متوجه می شود، لاکپشت دوست داشتنیش آلفی بعد از چندین سال فقط مقدار کمی رشد کرده است، به آقای هاپی موضوع را می گوید و ناگهان فکری به ذهن آقای هاپی می رسد...


داستان سریال Derek درون خانه سالمندانی را به دور از هیاهوی دنیای بیرونش به تصویر می کشد که در آن اتفاقات مختلفی در روابط بین اعضای این جامعه کوچک و افرادی که به دلایل مختلف به آن رفت و آمد می کنند روی می دهد که شخصیت اصلی ماجرا که عمده داستان از زاویه دید او بیان می شود مستخدم ساده,خوش قلب و دوست داشتنی به نام Derek Noakes است که فراتر از وظایف شغلیش با سالمندان مرکز رابطه احساسی و صمیمی برقرار کرده است و در واقع این مکان برای او تنها جایی است که به آن تعلق دارد چرا که در خارج از این آسایشگاه او را به دلیل ظاهر ساده و اوتیسمیش (نوعی بیماری روانی) طرد کرده و مورد تمسخر قرار می دهند...

لورانس تالبوت که پس از وقایع دوران کودکیش و مرگ مادرش، مدت زیادی از خانواده و سرزمین مادری خود دور بوده پس از دریافت خبر ناپدید شدن برادرش به خانه بازمی گردد تا در جستوجوی برادرش کمک کند. اما در همین حین متوجه می شود که دهکده در خطر است و هر شب هنگامیکه ماه کامل می شود موجودی درنده مردم را به قتل می رساند…

شان ۲۹ سال دارد و یک زندگی کسل کننده را ازسرمی گذراند. لیز، نامزدش وی را ترک کرده و مادرش با مردی ازدواج کرده که وی او را دوست ندارد. او با اد، دوست وفادارش زندگی می کند. شان می خواهد زندگیش را درست کند تا لیز را بازگرداند. ناگهان مردگان از گور برمی خیزند و مثل زامبیها شروع می کنند به آدم خواری. شان با کمک اد برای نجات مادرش و لیز می شتابد.