
تام بطور اتفاقی متوجه میشه که سارا مبتلا به سرطان است و بدین ترتیب سارا به بیمارستان می برد. برخی از خانمها، که از اطرافیان این خانواده هستند، از این موقعیت استفاده میکنند و تام را مجذوب خودشان میکنند و بهتر است بگوییم تام آن ها را به خودش جلب میکند. چون هم تام خوش چهره است، هم اینکه سارا از زیبائی تحسین برانگیزی برخوردار است.

داستان فیلم در سال ۱۸۱۸ در لندن اتفاق می افتد.جایی که جان کیت شاعر جوان انگلیسی عاشق دخترک همسایه ی منزلش فانی براون می شود. این دو روز به روز بر شدت علاقه اشان بر یکدیگر افزوده می شود .اما مشکلاتی نيز در این بین وجود دارد و آن بیماری لاعلاجی است که شاعر جوان به آن مبتلا است و درمانی ندارد و به زودی خواهد مرد. این بیماری موجب می شود تا خانواده ی دخترک نگران آینده ی دخترشان باشند و از او می خواهند که به عشقش با جان خاتمه دهد اما رابطه ی بین این دو بسیار عمیق است...

مردي بي روح و سردمزاج به نام «جي» (رايلنس)، ملاقات هاي هفتگي با بازيگري آماتور به نام «کلر» (فاکس) دارد. تا اين که يک روز «جي»، «کلر» را تعقيب مي کند و مي بيند که مرد زندگي او، «اندي» (اسپال)، فردي سرزنده و خوش شرب است. «جي» خود را به «اندي» نزديک مي کند و با او دوست مي شود...

«الکس» (مگره گور)، «ديويد» (اکلستن) و «جوليت» (فاکس)، در يک آپارتمان مشترک در ادينبرگ زندگي مي کنند. آنان براي کمک خرج، مستأجر چهارمي را براي اتاق اضافي آپارتمان مي پذيرند. اما خيلي زود اين مستأجر را که در اثر تزريق مواد مخدر مرده، در اتاقش پيدا مي کنند؛ در حالي که چمداني پر از پول نيز در اتاق است...