
داستان در مورد یک مزرعه دار تخس و خودسر بنام فیل بربنک است که همه اطرافیانش در ترس از او زندگی میکنند. وقتی برادرش با یک زن بیوه ازدواج می کند و او و پسرش را به مزرعه می آورد، فیل دست به هر کاری میزند تا این زن و پسرش را از برادرش دور کند، اما بعد از مدتی در میابد حسش نسبت به آن ها تغییر کرده است...

داستان فیلم در سال ۱۸۱۸ در لندن اتفاق می افتد.جایی که جان کیت شاعر جوان انگلیسی عاشق دخترک همسایه ی منزلش فانی براون می شود. این دو روز به روز بر شدت علاقه اشان بر یکدیگر افزوده می شود .اما مشکلاتی نيز در این بین وجود دارد و آن بیماری لاعلاجی است که شاعر جوان به آن مبتلا است و درمانی ندارد و به زودی خواهد مرد. این بیماری موجب می شود تا خانواده ی دخترک نگران آینده ی دخترشان باشند و از او می خواهند که به عشقش با جان خاتمه دهد اما رابطه ی بین این دو بسیار عمیق است...

«روت» (وينسلت)، دختري اهل استراليا، در سفري به هند با يک رهبر مذهبي هندو به نام «بابا» آشنا و تحت تأثير آموزه هاي او دچار تحوي روحي شده است. حالا در استراليا، مادر «روت» (هميلتن) او را به ديدن «واترز» (کايتل) مي برد؛ متخصص امور بيرون کشاندن افراد از درون گروه هاي افراطي ديني. او اعتقاد «روت» به آموزه هاي «بابا» را آرام آرام سست مي کند، اما خود شيفته ي «روت» مي شود.

در اواسط قرن نوزدهم، «ايدا» (هانتر)، زن اسکاتلندي لال و دختر کوچکش «فلورا» (پاکويين)، به زلاند نو فرستاده مي شوند تا طبق قرارهايي که پدر «ايدا» گذاشته، او با «استوارت» (نيل)، زمين دار محلي ازدواج کند. «استوارت» از همان آغاز نظر خوشي به پيانوي بزرگ «ايدا» ندارد. در حالي که «جرج» (کايتل)، مباشر «استوارت» درخواست مي کند تا «ايدا» به او درس پيانو دهد و «استوارت» نيز رضايت مي دهد.

دهه ۲۰ و ۳۰ میلادی، نیوزیلند. "جنت فریم" در خانواده ای تهی دست به همراه تعداد زیادی خواهر و برادر بزرگ شد. او که در سنین کودکی قرار دارد با کودکان دیگر متفاوت است. او شغلی به عنوان معلم به دست می آورد اما از آنجایی که غیر عادی شناخته شد، به مدت هشت سال در یک آسایشگاه روانی زندگی کرد. اما وقتی شروع به نوشتن رمان می کند موفقیت به سراغش می آید...