
آرنولد شوارتزنگر در این فیلم نقش رئیس یک گروه زبده از ماموران اداره مبارزه با مواد مخدر (DEA) را بازی میکند که ماموریت آنها مبارزه با مرگبارترین کارتلهای مواد مخدر در دنیاست؛ گروه با موفقیت به خانه امن یک کارتل حمله میکند و درست زمانی که آنها فکر میکنند همه چیز به خوبی انجام شده، ۱۰ عضو گروه به شکلی اسرارآمیز یکی پس از دیگری از پا درمیآیند و …


لوکاس هود، دزد سابق و اصلی، هویت یک کلانتر کشته شده را بر عهده می گیرد و به فعالیت های جنایتکارانه خود ادامه می دهد. به نظر می رسد گذشته او از طریق کسانی که سال ها قبل به او خیانت کرده بود، او را آزار می دهد. این خلافکار سابق عدالت خود را تحمیل می کند، جایی که خشونت در شهر نه چندان آرام آمیش ها در Banshee، پنسیلوانیا، در هر نقطه اوج می گیرد.


«ریک» یک افسر پلیس است که بعد از گلوله خوردن در حین ماموریت، چندین ماه در بیمارستان بیهوش بوده است. وقتی که او بیدار می شود، می فهمد که دنیای اطرافش توسط زامبی ها (مرده های متحرک) تسخیر شده است، و به نظر میرسد که او تنها شخص زنده است. او برای پیدا کردن خانواده اش به شهر آتلانتا می رود، و در آنجا به گروهی از بازمانده ها بر می خورد که در خارج از شهر ساکن شده اند. همسرش «لوری» و پسرش «کارل» و همینطور بهترین دوستش، «شین» در میان بازمانده ها هستند. اکنون او بهمراه دیگر بازمانده ها باید در دنیایی که پر از مرده های متحرک است، راهی برای زنده ماندن پیدا کنند...


Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت میکنه! «به عنوان جاسوس وقتی میسوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقهی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت میکنه حساب میکنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش میکنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی میکنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی میکنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت میکنه...