
سالوادور مالو فیلمساز مشهوری است که اکنون در دوران افول خود به سر می برد. سالوادور برای رهایی از گذشته اش که او را عذاب می دهد، یک نیاز فوری در وجودش پیدا می کند که گذشته خود را با جزئیات زیاد بررسی و بازشماری کند تا در نهایت بتواند به رستگاری برسد. خاطرات سالوادور او را به دوران بچگیش در دهه ۱۹۶۰ میلادی و شهر پاترنای اسپانیا می برد. این خاطرات همچنین او را به یاد مادرش، اولین امیال و آرزوها، اولین عشقش در دهه ۱۹۸۰ میلادی، درد و رنج های بعد از جدایی، کشف زود هنگام سینما، رو آوردن به نویسندگی به عنوان تنها مرهم برای فراموش کردن و غیره می آورد…

جولیتا زن میالنسالی است که در شهر مادرید با دوست پسرش لورنزو زندگی میکند. او دختری بنام آنتیا دارد که ۱۲ سال است از پیش او رفته است. جولیتا و لورنزو قصد دارند برای تفریح به پرتغال بروند، اما پس از برخورد با بهترین دوستِ دخترش و شنیدن خبرهایی راجع به متاهل شدن او، جولیتا تصمیم میگیرد سفر را کنسل کرده و...

هنگامی که پرواز شماره ۲۵۴۹ در میانه راه دچار اختلالات فنی شده و هر لحظه امکان دارد که این آخرین لحظات زندگی افراد این هواپیما باشد، کاپیتان ، خدمه هواپیما و مسافران تصمیم می گیرند بجای اینکه در جای خود نشسته و منتظر مرگ باشند، کارهایی را انجام دهند که همیشه آرزویش را داشتند و ...

یک جراح پلاستیک ماهر به نام «رابرت لدگارد» ( آنتونیو باندراس ) که از گذشته ی غمناکش رنج می برد، بعد از سوختن همسرش در آتش، پوستی ترکیبی می سازد که در برابر هر نوع آسیبی مقاوم است. او این پوست را روی یکی از بیمارانش آزمایش می کند، که زنی مرموز است و با تراژدی او در گذشته نیز بی ارتباط نیست...

دهه ي ۱۹۶۰، دوران حکومت فرانکو. «انريکه» و «ايگناسيو» دو دوست نوجوان در يک مدرسه ي کاتوليگ عشق، سينما و ترس را کشف مي کنند. در بزرگي «ايگناسيو» که داستاني نيمه خود سرگذشت نامه اي در مورد ماجراهاي دوره ي نوجواني خود و «انريکه» نوشته به سراغ او مي آيد. «انريکه» حالا فيلم ساز است و مي تواند اين قصه را به فيلم برگرداند...