فیلمی به غایت ترسناک و اندوه زا از کارگردانی که در نشان دادن واقعیت با هیچ مقوله ی فکری و انتزاعی و یا با گرایش های اخلاقی تهی از انسانیت تعارفی ندارد.این فیلم تصویری را آشکار می سازد که شاید به دلیل همزیستی ما با بسیاری از واقعیت های تلخ و ویرانگر چهره ی ناصواب خود را با نقاب عادت پوشانده است.آری گاه عادت،شیطان را نیز تحمل پذیر می کند(شیطان در مفهوم اخلاقی آن نه مفهوم دینی و واقعیت مندی آن) .از همین روی میتوان گفت ما تنها موجوداتی هستیم که چنین مسالمت آمیز و آگاهانه در کنار زشت ترین واقعیت ها بی هیچ کنشی به زندگی ادامه می دهیم.آگراندیسمان وسیله ای بود که مقدمه ی دیدن جزییات ریز را فراهم کرد.وسیله ای که انسان را قادر به دیدن واقعیت هایی کرد که پیش از آن پیدایی شان ناممکن بود.همانند صحنه ی آغارین فیلم مخمل آبی از لینچ قدرت چنین ابزار هایی منجر به نظاره کردن کرم هایی زشت و پلید در دل گیاهان سبز و باطراوت شد.اما در اینجا باید به آنان که سودای گذشته ای دلپذیر و زیباتر را دارند یاد آوری کرد این جهان نیست که زشت تر شده است بلکه توانایی دیدن زشتی ها توسط انسان افزایش یافته است.و گرنه زشتی ها همیشه با چهره های مختلف و گستردگی های متفاوت وجود داشته است.کافی است به جنگ های قبیله ای در اعصار باستان یا وحشت های عصر قرون وسطی و یا جفاهایی که در حق زنان در دوره ی ویکتوریا اعمال می شد و یا بسیاری وقایع تلخ دیگر اشاره کرد تا توهم دوست داران گذشته را از بین برد.اما آنچه آنتونیونی در این فیلم بازمی نماید حقیقتی تلخ تر است :یعنی توان دیدن ناعدالتی و زشتی اما سلب کنش از انسان در برابر چنین واقعیت های نابرابر. این عملکرد پارادوکسیال رسانه را بدین گونه می توان فهم کرد که موجوداتی آمارزده هستیم اما در عین حال مفهوم آمار به نوعی بی کنشی را در خود دارد.زیرا آمار ها به نوعی قصد دارند امور اجتماعی و تاریخی را به شکل امور طبیعی و ذاتی استحاله کنند. مثل گفتن این عبارت که طبیعی است همیشه فقیر و غنی وجود داشته اند و خواهند داشت.در آغاز این فیلم با دو صحنه ی متضاد اما همجوار مواجه هستیم:دسته ی کارگران خسته و منجمد شده و دسته ی جوانان شاد و سرمست از جشنی آیینی.و این دو گروه به آسانی بدون تداخل پیدا کردن از کنار یکدیگر عبور می کنند.این چنین است که دوربین نیز به عنوان یک وسیله ی بازنما یاننده این دو را به راحتی در کنار یکدیگر می پذیرد.در گذشته فقیر و غنی از نظر مکانی در دو مکان جداگانه زیست می کردند اما اکنون در کنار یکدیگر همچون دو دوست که یکدیگر را پذیرفته اند.دو دشمن بالذات دوست گشته اند و چه امری تلخ تر از این امر.از این دوستی کدام یک سود میجوید.پاسخ مشخص است.در فیلم عکاس ما از زندگی کارگران به عنوان یک اثر هنری سود می جوید. همانگونه که ما در گالری ها برای ارضای حس انسان دوستی خود لمحه ای با نگاهی اندوهگین بدین عکس ها خیره می شویم اما بیش از آنکه متوجه تلخی واقیت عکس ها شویم بیشتر مجذوب ویژگی های هنری عکس ها می گردیم.و این خیانتی است که هنر در عصر ما در قبال واقعیت های زشت و نازیبا انجام می دهد و محتوای زشت را با استفاده از تکنیک های فرمی زیبا می سازد.و به نظر من آنتونیونی نیز در این فیلم قصدش بازگرداندن هویت واقعی هنر را دارد.مخاطبان تنبل و آسوده طلب هیچ گاه از فیلم های آنتونیونی لذت نمی برند.زیرا آنتونیونی حاضر نیست با باج دادن به بیننده واقعیت را مزین به عروسک های خیمه شب بازی کند.در فیلم های او واقعیت خود زبان به سخن می گشاید و هنر آنتونیونی در پیراستن نقاب های زیبا و لباس های فاخر از وجود واقعیت است.نباید فراموش کرد که عکاس ما در این فیلم حتی با دیدن قتل یک انسان هیچ کنشی در قبال این جنایت انجام نمی دهد و صرفا آنرا به عنوان سوژه ای هنری در نظر میگیرد.و گرنه باید با پلیس تماس میگرفت نه همکار هنری خود.آری وسعت دید و کلی اندیشیدن گاه ما را تبدیل به روبات های بی عمل میکند.ما آنانیم که همه چیز برایمان عادی است.حتی قتل ،فقر،غارت،نابودی،و واکنش هایمان صرفا احساسی است.این اومانیسم احساسی را باید به زباله دان ریخت.
بابت طولانی شدن متن از دوستان عذر خواهی میکنم
هر چند بسیاری از ویژگی های دیگر این فیلم ناگفته ماند.
35
academytaraneh
۱۰ سال پیش
کتابی ارزشمند با همین نام (آگراندیسمان) در ایران توسط انتشارات قصیده با ترجمه ی علی ادیب راد به چاپ رسیده ، متاسفانه اطلاع ندارم که اخیرا تجدید چاپ شده یا نه چون بنده چاپ سال ۱۳۸۵ را دارم . کتاب بسیار فاخر و مهمی ست که در آن دیدگاه های فلسفی آنتونیونی پیرامون همین فیلم ، پدیدار شناسی واقعیت ، و همچنین چندی از مصاحبه های مهم او بازتابانده شده است . مطالعه ی این کتاب جهت آشنایی با تفکرات و جهانبینی اصیل آنتونیونی به دوستداران سینمای وی اکیدا پیشنهاد میشود.
با احترام - گلستانی
32
meshkibaf1344
۸ سال پیش
نقد فیلم آگراندیسمان از میکل آنجلو آنتونیونی
با این که از دغدغه های آنتونیونی خوشم می آید اما متأسفانه ایشان مدیوم درستی را برای بیان آنها انتخاب نکرده است چرا که تکلیفش با مضمون فیلمش روشن است اما بلد نیست آن را از طریق مدیوم سینما انتقال دهد.مثلاً همین مضامین را هانری برگسن فیلسوف فرانسوی، در فلسفه بیان می کند و به نظر من همان درست است. آنتونیونی عزیز باید یکم بیشتر از فلینی و برگمان در باب سینما چیزی یاد می گرفت چون اون دو تا هم عمیقترند و هم سینما بیشتر بلدند.
هگل یک مقاله دارد به نام چه کسی انتزاعی فکر می کند؟ که آنجا می خواهد نشان دهد که مردم عادی انتزاعی فکر می کنند و بر عکس ما فلاسفه تماماً با عنصر انضمامی سر و کار داریم. این که منظور هگل چیست زیاد موضوع بحث من نیست بلکه بیشتر می خواهم بگویم که هگل درست می گوید که حتی انتزاعی در درون انضمامی قرار دارد پس شما با فهم انضمامی، عناصر انتزاعی را هم فهمیده اید حالا چه به درد بحث ما می خورد؟ در این جا هم یعنی در مدیوم سینما نیز این گونه است شما بایستی عناصر انضمامی دقیق و حساب شده ای را به تصویر بکشید تا تماشاگر به طور ناخودآگاه انتزاعی را از آن نتیجه بگیرد. سینما قدرت به تصویر کشیدن امر انتزاعی را جز از راه امر انضمامی ندارد پس خیال باطل است که فکر کنیم که جناب آنتونیونی به همین سادگی بتواند فلسفه هایی چون برگسن را به تصویر بکشد.
اگر جناب آنتونیونی سینما بلد بود سعی نمی کرد به این راحتی مضمون خودشو لو بده(خصوصاٌ سکانس پایانی) بلکه بیشتر می رفت دنبال اینکه وقتی می خواهد بحث انتزاعی ای از فلسفه را به تصویر بکشد آن در سینما چگونه ممکن است؟ در این فیلم آنتونیونی هیچکاری با سینما نمی تواند بکند بلکه فلسفه را تحمیل بر مدیوم سینما کرده است در حالیکه سینما به این روش قادر به سخن گفتن نیست.
در سینما هر چه شما در عناصر انضمامی فیلمتان قدرتمندتر شوید فیلمتان فراتر از خودش می رود اگرنه همان بهتر که با مدیوم سینما کاری نداشته باشید. در این فیلم آنتونیونی نه شخصیت پردازی درستی داره و نه فضاسازی درستی و نه اصلاً هیچ چیز دیگری بلکه بیشتر سعی می کنه مضمون سنگین فلسفی خودشو با تمام توانش تحمیل کند که نمی داند این جز از طریق شخصیت پردازی دقیق اجرا نمی شود.
به نظر من این فیلم از نظر مضمون سنگینی که دارد در مقابل بیشتر آثار برگمان، مضمون کوچکی دارد و برگمان با اینکه عمیقتر بود و مباحث سنگین تری را در سر داشت اما می تونست آنها را به بیان سینمایی در بیاورد مثلاً پرسونا را ببینید که چقدر شخصیت پردازی و فضاسازی برگمان حیرت انگیز و دقیق است و یا فانی و الکساندر را.
آنتونیونی در باب این فیلمش می گوید: «من نمی دانم واقعیت چیست. واقعیت همیشه از ما می گریزد و بی وقفه تغییر شکل می دهد. هنگامی که به نظر می رسد به آن دست یافته ایم، موقعیت از قبل تغییر یافته است... عکاس آگراندیسمان که فیلسوف نیست، می خواهد به واقعیت نزدیک تر شود. اما چون تصویر را بیش از حد بزرگ می کند، این تصویر تجزیه می شود و ناپدید می گردد». اما آیا فکر کرده است این در سینما چگونه باید به تصویر گرفته شود؟؟؟؟؟
البته تمام سینما دوستان بزرگوار حتماً باید این فیلم آنتونیونی را ببینید چرا که چند ایده خارق العاده دارد که بسیار خلاقانه است.
17
kingmasoud73
۹ سال پیش
بهترین فیلم در مورد دنیای مدرن......البته نظر شخی بنده است با احترام به نظر دوستان...
7
babedel
۱۱ سال پیش
یه فیلم هنری فوق العاده از آنتونیونی .
((انتقاد از زندگی مدرن))
در فصل معروف بزرگ کردن عکسها، تاماس با دقت به عکسها نگاه می کند و دوربین به آرامی روی آنها زوم می کند تا جزئیات برملا شوند. اما این جزئیات چقدر قابل اطمینان هستند؟ جواب را از زبان خود آنتونیونی می خوانیم:
«من نمی دانم واقعیت چیست. واقعیت همیشه از ما می گریزد و بی وقفه تغییر شکل می دهد. هنگامی که به نظر می رسد به آن دست یافته ایم، موقعیت از قبل تغییر یافته است... عکاس آگراندیسمان که فیلسوف نیست، می خواهد به واقعیت نزدیک تر شود. اما چون تصویر را بیش از حد بزرگ می کند، این تصویر تجزیه می شود و ناپدید می گردد.»
7
adelmomen1367
۹ سال پیش
در سکانسی از فیلم آگراندیسمان , تامسون درحال گلاویز شدن با دو دختر خل وضع است . در نمایی از این سکانس ( عکس سمت چپ) چیزی عجیب به چشم میخورد : دو مرد ایستاده در گوشه ی تصویر . امکانش بسیار کم است که بیننده ای هنگام تماشای این نما برای بار اول متوجه این کفش ها شود . دیدن این مرد ها ما را متوجه شباهتی میان این فیلم و فیلم نقش بازی کردن (عکس سمت راست) میکند . در فیلم نقش بازی کردن شخصیت اصلی فیلم یک پایش در شبکه ی گنگسترهاست و پای دیگرش در شبکه ی مواد مخدر . در این فیلم چندین بار نقش ها عوض میشوند و شخصیت ها همجواری و استحاله می یابند و هویت ها جا به جا میشود . شباهت این دو فیلم در ریشه داشتن هردو در فلسفه ی هرمان هسه است : واقعیت را فقط از نظرگاه های چندگانه میتوان درک کرد ; برای شناخت واقعیت به نوعی ناخودآگاه جمعیِ یونگی نیاز داریم . هویت و واقعیت , عناصری یکبارچه نیستند - بلکه هر یک از ما نقش هایی را بازی میکنیم . در طول فیلم نقش بازی کردن تماشاگر شاهد رشته وقایعی است که بیننده فقط درصورتی میتواند آن هار بفهمد که به آن ها از بسیاری از نظرگاه های در هم ترکیب شده نگریسته شود . به نظر می آید که دو کارگردان فیلم تصور میکنند که دست و پنجه نرم کردن تماشاگر با نظرگاه های چندگانه ی فیلم شامه اش را برابر پیچیدگی های واقعیت قوی تر میکند . در فیلم آگراندیسمان هم با توجه به نمای زیرین , آنتونیونی بیننده را جای تامسون در واقعیت چندگانه ی فیلم میگذارد و به او نشان میدهد که چطور ممکن است توجه ما به یک نظرگاه خاص در فیلم مانع توجه ی ما به نظرگاه های دیگر میشود - همچون تامسون که توجه اش به نظرگاهی فرعی در پارک مانع توجه او به نظرگاهی دیگر , یعنی قتل شد . آنتونونی در طول فیلم با میزانسن دیالکتیکش بار ها گوشزد میکند که باید به واقعیتِ پیچیده و چندگانه ی فیلم با دقت بیشتر و از نظرگاه های مختلف نگاه کرد . آنتونیونی میگوید : من نمی دانم واقعیت چیست. واقعیت همیشه از ما می گریزد و بی وقفه تغییر شکل می دهد. هنگامی که به نظر می رسد به آن دست یافته ایم، موقعیت از قبل تغییر یافته است... عکاس آگراندیسمان که فیلسوف نیست، می خواهد به واقعیت نزدیک تر شود. اما چون تصویر را بیش از حد بزرگ می کند، این تصویر تجزیه می شود و ناپدید می گردد. البته این دید در فیلم آنتونیونی میتواند کنایه ای به کشیده شدن انسان مدرن به واقعیت دروغینِ دنیای مدرن و دور شدن او از واقعیت اصلی باشد
7
saeedmolavi95
۱۰ سال پیش
برنده ی نخل طلا....
6
a3713a96
۹ سال پیش
خانم پالین کیل حرف قشنگی زده.. میگه:آنتونیونی یک فاجعه معمولی نمی سازد، وقتی می سازد، عظیمش را می سازد
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
فیلمی به غایت ترسناک و اندوه زا از کارگردانی که در نشان دادن واقعیت با هیچ مقوله ی فکری و انتزاعی و یا با گرایش های اخلاقی تهی از انسانیت تعارفی ندارد.این فیلم تصویری را آشکار می سازد که شاید به دلیل همزیستی ما با بسیاری از واقعیت های تلخ و ویرانگر چهره ی ناصواب خود را با نقاب عادت پوشانده است.آری گاه عادت،شیطان را نیز تحمل پذیر می کند(شیطان در مفهوم اخلاقی آن نه مفهوم دینی و واقعیت مندی آن) .از همین روی میتوان گفت ما تنها موجوداتی هستیم که چنین مسالمت آمیز و آگاهانه در کنار زشت ترین واقعیت ها بی هیچ کنشی به زندگی ادامه می دهیم.آگراندیسمان وسیله ای بود که مقدمه ی دیدن جزییات ریز را فراهم کرد.وسیله ای که انسان را قادر به دیدن واقعیت هایی کرد که پیش از آن پیدایی شان ناممکن بود.همانند صحنه ی آغارین فیلم مخمل آبی از لینچ قدرت چنین ابزار هایی منجر به نظاره کردن کرم هایی زشت و پلید در دل گیاهان سبز و باطراوت شد.اما در اینجا باید به آنان که سودای گذشته ای دلپذیر و زیباتر را دارند یاد آوری کرد این جهان نیست که زشت تر شده است بلکه توانایی دیدن زشتی ها توسط انسان افزایش یافته است.و گرنه زشتی ها همیشه با چهره های مختلف و گستردگی های متفاوت وجود داشته است.کافی است به جنگ های قبیله ای در اعصار باستان یا وحشت های عصر قرون وسطی و یا جفاهایی که در حق زنان در دوره ی ویکتوریا اعمال می شد و یا بسیاری وقایع تلخ دیگر اشاره کرد تا توهم دوست داران گذشته را از بین برد.اما آنچه آنتونیونی در این فیلم بازمی نماید حقیقتی تلخ تر است :یعنی توان دیدن ناعدالتی و زشتی اما سلب کنش از انسان در برابر چنین واقعیت های نابرابر. این عملکرد پارادوکسیال رسانه را بدین گونه می توان فهم کرد که موجوداتی آمارزده هستیم اما در عین حال مفهوم آمار به نوعی بی کنشی را در خود دارد.زیرا آمار ها به نوعی قصد دارند امور اجتماعی و تاریخی را به شکل امور طبیعی و ذاتی استحاله کنند. مثل گفتن این عبارت که طبیعی است همیشه فقیر و غنی وجود داشته اند و خواهند داشت.در آغاز این فیلم با دو صحنه ی متضاد اما همجوار مواجه هستیم:دسته ی کارگران خسته و منجمد شده و دسته ی جوانان شاد و سرمست از جشنی آیینی.و این دو گروه به آسانی بدون تداخل پیدا کردن از کنار یکدیگر عبور می کنند.این چنین است که دوربین نیز به عنوان یک وسیله ی بازنما یاننده این دو را به راحتی در کنار یکدیگر می پذیرد.در گذشته فقیر و غنی از نظر مکانی در دو مکان جداگانه زیست می کردند اما اکنون در کنار یکدیگر همچون دو دوست که یکدیگر را پذیرفته اند.دو دشمن بالذات دوست گشته اند و چه امری تلخ تر از این امر.از این دوستی کدام یک سود میجوید.پاسخ مشخص است.در فیلم عکاس ما از زندگی کارگران به عنوان یک اثر هنری سود می جوید. همانگونه که ما در گالری ها برای ارضای حس انسان دوستی خود لمحه ای با نگاهی اندوهگین بدین عکس ها خیره می شویم اما بیش از آنکه متوجه تلخی واقیت عکس ها شویم بیشتر مجذوب ویژگی های هنری عکس ها می گردیم.و این خیانتی است که هنر در عصر ما در قبال واقعیت های زشت و نازیبا انجام می دهد و محتوای زشت را با استفاده از تکنیک های فرمی زیبا می سازد.و به نظر من آنتونیونی نیز در این فیلم قصدش بازگرداندن هویت واقعی هنر را دارد.مخاطبان تنبل و آسوده طلب هیچ گاه از فیلم های آنتونیونی لذت نمی برند.زیرا آنتونیونی حاضر نیست با باج دادن به بیننده واقعیت را مزین به عروسک های خیمه شب بازی کند.در فیلم های او واقعیت خود زبان به سخن می گشاید و هنر آنتونیونی در پیراستن نقاب های زیبا و لباس های فاخر از وجود واقعیت است.نباید فراموش کرد که عکاس ما در این فیلم حتی با دیدن قتل یک انسان هیچ کنشی در قبال این جنایت انجام نمی دهد و صرفا آنرا به عنوان سوژه ای هنری در نظر میگیرد.و گرنه باید با پلیس تماس میگرفت نه همکار هنری خود.آری وسعت دید و کلی اندیشیدن گاه ما را تبدیل به روبات های بی عمل میکند.ما آنانیم که همه چیز برایمان عادی است.حتی قتل ،فقر،غارت،نابودی،و واکنش هایمان صرفا احساسی است.این اومانیسم احساسی را باید به زباله دان ریخت.
بابت طولانی شدن متن از دوستان عذر خواهی میکنم
هر چند بسیاری از ویژگی های دیگر این فیلم ناگفته ماند.
کتابی ارزشمند با همین نام (آگراندیسمان) در ایران توسط انتشارات قصیده با ترجمه ی علی ادیب راد به چاپ رسیده ، متاسفانه اطلاع ندارم که اخیرا تجدید چاپ شده یا نه چون بنده چاپ سال ۱۳۸۵ را دارم . کتاب بسیار فاخر و مهمی ست که در آن دیدگاه های فلسفی آنتونیونی پیرامون همین فیلم ، پدیدار شناسی واقعیت ، و همچنین چندی از مصاحبه های مهم او بازتابانده شده است . مطالعه ی این کتاب جهت آشنایی با تفکرات و جهانبینی اصیل آنتونیونی به دوستداران سینمای وی اکیدا پیشنهاد میشود.
با احترام - گلستانی
نقد فیلم آگراندیسمان از میکل آنجلو آنتونیونی
با این که از دغدغه های آنتونیونی خوشم می آید اما متأسفانه ایشان مدیوم درستی را برای بیان آنها انتخاب نکرده است چرا که تکلیفش با مضمون فیلمش روشن است اما بلد نیست آن را از طریق مدیوم سینما انتقال دهد.مثلاً همین مضامین را هانری برگسن فیلسوف فرانسوی، در فلسفه بیان می کند و به نظر من همان درست است. آنتونیونی عزیز باید یکم بیشتر از فلینی و برگمان در باب سینما چیزی یاد می گرفت چون اون دو تا هم عمیقترند و هم سینما بیشتر بلدند.
هگل یک مقاله دارد به نام چه کسی انتزاعی فکر می کند؟ که آنجا می خواهد نشان دهد که مردم عادی انتزاعی فکر می کنند و بر عکس ما فلاسفه تماماً با عنصر انضمامی سر و کار داریم. این که منظور هگل چیست زیاد موضوع بحث من نیست بلکه بیشتر می خواهم بگویم که هگل درست می گوید که حتی انتزاعی در درون انضمامی قرار دارد پس شما با فهم انضمامی، عناصر انتزاعی را هم فهمیده اید حالا چه به درد بحث ما می خورد؟ در این جا هم یعنی در مدیوم سینما نیز این گونه است شما بایستی عناصر انضمامی دقیق و حساب شده ای را به تصویر بکشید تا تماشاگر به طور ناخودآگاه انتزاعی را از آن نتیجه بگیرد. سینما قدرت به تصویر کشیدن امر انتزاعی را جز از راه امر انضمامی ندارد پس خیال باطل است که فکر کنیم که جناب آنتونیونی به همین سادگی بتواند فلسفه هایی چون برگسن را به تصویر بکشد.
اگر جناب آنتونیونی سینما بلد بود سعی نمی کرد به این راحتی مضمون خودشو لو بده(خصوصاٌ سکانس پایانی) بلکه بیشتر می رفت دنبال اینکه وقتی می خواهد بحث انتزاعی ای از فلسفه را به تصویر بکشد آن در سینما چگونه ممکن است؟ در این فیلم آنتونیونی هیچکاری با سینما نمی تواند بکند بلکه فلسفه را تحمیل بر مدیوم سینما کرده است در حالیکه سینما به این روش قادر به سخن گفتن نیست.
در سینما هر چه شما در عناصر انضمامی فیلمتان قدرتمندتر شوید فیلمتان فراتر از خودش می رود اگرنه همان بهتر که با مدیوم سینما کاری نداشته باشید. در این فیلم آنتونیونی نه شخصیت پردازی درستی داره و نه فضاسازی درستی و نه اصلاً هیچ چیز دیگری بلکه بیشتر سعی می کنه مضمون سنگین فلسفی خودشو با تمام توانش تحمیل کند که نمی داند این جز از طریق شخصیت پردازی دقیق اجرا نمی شود.
به نظر من این فیلم از نظر مضمون سنگینی که دارد در مقابل بیشتر آثار برگمان، مضمون کوچکی دارد و برگمان با اینکه عمیقتر بود و مباحث سنگین تری را در سر داشت اما می تونست آنها را به بیان سینمایی در بیاورد مثلاً پرسونا را ببینید که چقدر شخصیت پردازی و فضاسازی برگمان حیرت انگیز و دقیق است و یا فانی و الکساندر را.
آنتونیونی در باب این فیلمش می گوید:
«من نمی دانم واقعیت چیست. واقعیت همیشه از ما می گریزد و بی وقفه تغییر شکل می دهد. هنگامی که به نظر می رسد به آن دست یافته ایم، موقعیت از قبل تغییر یافته است... عکاس آگراندیسمان که فیلسوف نیست، می خواهد به واقعیت نزدیک تر شود. اما چون تصویر را بیش از حد بزرگ می کند، این تصویر تجزیه می شود و ناپدید می گردد».
اما آیا فکر کرده است این در سینما چگونه باید به تصویر گرفته شود؟؟؟؟؟
البته تمام سینما دوستان بزرگوار حتماً باید این فیلم آنتونیونی را ببینید چرا که چند ایده خارق العاده دارد که بسیار خلاقانه است.
بهترین فیلم در مورد دنیای مدرن......البته نظر شخی بنده است با احترام به نظر دوستان...
یه فیلم هنری فوق العاده از آنتونیونی .
((انتقاد از زندگی مدرن))
در فصل معروف بزرگ کردن عکسها، تاماس با دقت به عکسها نگاه می کند و دوربین به آرامی روی آنها زوم می کند تا جزئیات برملا شوند. اما این جزئیات چقدر قابل اطمینان هستند؟ جواب را از زبان خود آنتونیونی می خوانیم:
«من نمی دانم واقعیت چیست. واقعیت همیشه از ما می گریزد و بی وقفه تغییر شکل می دهد. هنگامی که به نظر می رسد به آن دست یافته ایم، موقعیت از قبل تغییر یافته است... عکاس آگراندیسمان که فیلسوف نیست، می خواهد به واقعیت نزدیک تر شود. اما چون تصویر را بیش از حد بزرگ می کند، این تصویر تجزیه می شود و ناپدید می گردد.»
در سکانسی از فیلم آگراندیسمان , تامسون درحال گلاویز شدن با دو دختر خل وضع است . در نمایی از این سکانس ( عکس سمت چپ) چیزی عجیب به چشم میخورد : دو مرد ایستاده در گوشه ی تصویر . امکانش بسیار کم است که بیننده ای هنگام تماشای این نما برای بار اول متوجه این کفش ها شود . دیدن این مرد ها ما را متوجه شباهتی میان این فیلم و فیلم نقش بازی کردن (عکس سمت راست) میکند .
در فیلم نقش بازی کردن شخصیت اصلی فیلم یک پایش در شبکه ی گنگسترهاست و پای دیگرش در شبکه ی مواد مخدر . در این فیلم چندین بار نقش ها عوض میشوند و شخصیت ها همجواری و استحاله می یابند و هویت ها جا به جا میشود .
شباهت این دو فیلم در ریشه داشتن هردو در فلسفه ی هرمان هسه است : واقعیت را فقط از نظرگاه های چندگانه میتوان درک کرد ; برای شناخت واقعیت به نوعی ناخودآگاه جمعیِ یونگی نیاز داریم . هویت و واقعیت , عناصری یکبارچه نیستند - بلکه هر یک از ما نقش هایی را بازی میکنیم .
در طول فیلم نقش بازی کردن تماشاگر شاهد رشته وقایعی است که بیننده فقط درصورتی میتواند آن هار بفهمد که به آن ها از بسیاری از نظرگاه های در هم ترکیب شده نگریسته شود . به نظر می آید که دو کارگردان فیلم تصور میکنند که دست و پنجه نرم کردن تماشاگر با نظرگاه های چندگانه ی فیلم شامه اش را برابر پیچیدگی های واقعیت قوی تر میکند .
در فیلم آگراندیسمان هم با توجه به نمای زیرین , آنتونیونی بیننده را جای تامسون در واقعیت چندگانه ی فیلم میگذارد و به او نشان میدهد که چطور ممکن است توجه ما به یک نظرگاه خاص در فیلم مانع توجه ی ما به نظرگاه های دیگر میشود - همچون تامسون که توجه اش به نظرگاهی فرعی در پارک مانع توجه او به نظرگاهی دیگر , یعنی قتل شد . آنتونونی در طول فیلم با میزانسن دیالکتیکش بار ها گوشزد میکند که باید به واقعیتِ پیچیده و چندگانه ی فیلم با دقت بیشتر و از نظرگاه های مختلف نگاه کرد .
آنتونیونی میگوید : من نمی دانم واقعیت چیست. واقعیت همیشه از ما می گریزد و بی وقفه تغییر شکل می دهد. هنگامی که به نظر می رسد به آن دست یافته ایم، موقعیت از قبل تغییر یافته است... عکاس آگراندیسمان که فیلسوف نیست، می خواهد به واقعیت نزدیک تر شود. اما چون تصویر را بیش از حد بزرگ می کند، این تصویر تجزیه می شود و ناپدید می گردد.
البته این دید در فیلم آنتونیونی میتواند کنایه ای به کشیده شدن انسان مدرن به واقعیت دروغینِ دنیای مدرن و دور شدن او از واقعیت اصلی باشد
برنده ی نخل طلا....
خانم پالین کیل حرف قشنگی زده.. میگه:آنتونیونی یک فاجعه معمولی نمی سازد، وقتی می سازد، عظیمش را می سازد