«رندل پاتریک مک مورفی» (جک نیکلسون) را به جرم تجاوز دستگیر میکنند و به حکم دادگاه او را برای بررسی وضعیت روانی اش به بیمارستان روانی ایالتی میفرستند. مک مورفی، با مقررات سخت و غیر انسانی تیمارستان که توسط زن سرپرستاری (لوئیز فله چر) اعمال میشود مخالفت میکند...
«رندل پاتریک مک مورفی» (جک نیکلسون) را به جرم تجاوز دستگیر میکنند و به حکم دادگاه او را برای بررسی وضعیت روانی اش به بیمارستان روانی ایالتی میفرستند. مک مورفی، با مقررات سخت و غیر انسانی تیمارستان که توسط زن سرپرستاری (لوئیز فله چر) اعمال میشود مخالفت میکند...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
فاخته تخمش را در لانه دیگران میگذارد مک فکرش را در کله دیگر دیوانگان
صبح بخیر خانم راچد
تکرار یک جمله تکراری... صبح بخیر!
و مدیکیشن تایم که فرا میرسه نفر اول (پیرمرد ریش سفید) که قراره داروشو بخوره با حرفش به این تکرار مهر تایید میزنه:
مثل همیشه
مثل هر روز
بدون تغییر!
....
گویا یکی از شاخص ترین پیام های فیلم همینه چون که تا انتها به شکل ها و نمادهای مختلف بیان میشه.
و نفرت انگیز ترین دیالوگ فیلم هم تکرار یک جمله مضخرف و حرص درآره که در انتهای فیلم پرستار راچد میگه تا جایی که اگه حتا من و تو هم به جای مک مورفی بودیم باز هم دست به خفه کردن اون زن مقرراتی میزدیم.
مقرراتی که حال به هم زنه و بستری برای رشد ظلم و ستم.
چرا که اگه تلویزیون هست چرا نباید با اون بیسبال رو تماشا کرد؟
.
.
.
تکرار و تغییر! دو تعبیر برای بیان فصل جدایی دیوانگی و عاقل بودن
شاید هم بشه گفت عاقل بودن و دیوانگی!
به درستی کدوم یکی باید باشه؟ آیا هیجان تغییر رو دیوونه ها به جون می خرن یا آدم های عاقل؟
مرز تفاوت دیوونه و عاقل کجاست؟
مگه چیزی جز این نبود که دکتر دیوانه ها (آقای اسپیوی) به گرفتن ماهی بزرگی هم قد خودش افتخار میکرد و عکس اون رو روی میز کارش گذاشته بود؟ و مجمع دیوانگان قایق دزد هم که اتفاقا همگی دکتر بودند! در انتها با صید دو سه ماهی بزرگ برگشتن به اسکله و از شادی در پوست خود نمی گنجیدند؟
آقای اسپیوی دیوانه بود یا فراری های سرخوش؟
مردان پرستار دیوانه بودند که سر کار داشتن از رادیو مسابقات بیسبال رو دنبال میکردن یا مک مورفی و دوستاش که چنین تقاضایی داشتن؟ مک مورفی توی صفحه خاموش تلویزیون که شبیه آینه شده بود خودش چوب بیسبال رو به دست می گرفت، بازی می کرد و خودشم گزارش می کرد.
دیوونه کدومشونه؟
من فکر نمی کنم دیوانه ها بفهمن لذت آزادی چیه! مک مورفی همون اول که دستبند از دستش باز کردن نشون داد که دیوانه نیست.
دیوونه ها اونایی بود که این روزهای تکراری رو به اختیار پذیرفته بودن. همونایی که انتخاب کرده بودن که توی اون چهاردیواری بی روح زیست کنن و نه زندگی! اونا مرده بودن. فقط دفن نشده بودن.
.
.
جلسه اول درمانی که گفتگو راجع به مشکلات آقای هاردینگ بود یکی از نقاط عطف فیلمه که در ابتدا هیچ کس اظهار نظری در این مورد نداره و در نهایت به جنجالی بزرگ تبدیل میشه.
جرقه این جنجال حرفهای قلمبه سلمبه آقای هاردینگه که وقتی به خدا و شیطانش میرسه با پوزخند طعنه آمیزی مواجه میشه که استثنایی بود.
اون داد و قال ها یکی از قسمت هایی بود که چزویک نشون داد در ایفای نقش بی نقص بوده و به اعتقاد من در اون سال به جای جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن باید دو جایزه بهترین بازیگر مرد میدادن. چون بازیگر نقش چزویک فوق العاده ظاهر شده بود.
تا قبل از این که این فیلم رو ببینم مارلون براندو رو برترین بازیگر مرد تاریخ سینما میدونستم... ولی بعد از این فیلم به جک نیکلسون ایمان آوردم!
اسپویل
.
.
.
اونجایی که چیف برای اولین بار صحبت میکنه اوج بازیگریه نیکلسون رو میتونید ببینید! فوق العاده اس! من که اون صحنه رو ۲۰ بار ریپیت کردم!!
نقد و بررسی فیلم دیوانه از قفس پرید ( پرواز بر آشیانه فاخته ها )
گاهی اوقات ما برای هر فیلمی که از خوشمان میاید کلمه شاهکار را استفاده می کنیم ! اما به راستی شاهکار چیست ، فیلمی که از تماشای آن لذت ببریم ، فیلمی که وقتمان را پرکند ، یا فیلمی که روی ما تاثیر بگذارد . اما فیلمی شاهکار است که در طی دیدن از تک تک صحنه ها و شات های آن لذت ببریم و در طی دیدن آن هیچگاه حس نکنیم که خسته شده ایم ، و در انتها فیلم بتواند چنان تاثیری بر ما بگذارد تا بتوانیم از فیلم درس گرفته و سعی کنیم با دیدن آن کامل تر شویم چنین فیلمی شاهکار است اگر چنین فیلمی میخواهید ببیند دیوانه از قفس پرید پیشنهاد من به شماست ، فیلی تاثیر گذار و نماد گرا که بر بسیاری از مفاهیم همچون دموکراسی ، آزادی و دیکتاتوری و حتی اجتماع با عینک نقادانه ایی می نگرد .
دیوانه ای از قفس پرید برگرفته از رمان معروفی با همین نام نوشته کن کیسی است که در سال ۱۹۶۲ توجه بسیاری را به خود جلب کرد. در ابتدا کرک داگلاس نویسنده و بازیگر سینما امتیاز ساختن فیلمی بر مبنای این کتاب را از کیسی خرید؛ اما بنا به دلایلی نتوانست ساختش را آغاز کند و بعد از آن تصمیم بر این شد که فورمن به عنوان کارگردان و جک نیکلسون به عنوان بازیگر نقش اول (مک مورفی) ایفای نقش کند .
فیلم ریتم نسبتا سریعی دارد و در ابتدای فیلم ما به سرعت وارد ماجرا میشیم در چند نمای ابتدایی در فیلم وضعیت بیمارستان را می بینم که بسیار ساکت و آرام است و زندگی به آرامی ادامه دارد اما بعد از آن که ده دقیقه ی ابتدایی فیلم از زمانی که رندال مک مورفی (جک نیکلسون ) وارد تیمارستان می شود ، به طورکل فضا متغیر می شود شور هیجانی غیر قابل کنترل وارد فضا می شود که به سادگی نمی توان آن را کنترل کرد . در سکانس رای گیری در فیلم می توان یافت که کارگردان فیلم ونویسنده رمان هردو دیدگاهی انتقادی بر ازادی دروغین که امروزه نام آن را دموکراسی گذاشتنه اند دارند دموکراسی که کشور های قدرتمند ، سود جو و دیکتاتورآن را در جهت منافع خود تفسیر می کنند و به همین دلیل است فضای بسیار سرد و سنگین بر جو فیلم حاکم است تا بتواند دیکتاتوری موجود در فیلم را به خوبی به بیینده القا کند .
شخصیت های فیلم
رندال مک مورفی : نماد ناجیست ، ناجی که در آخر شکست می خورد و نمی تواند رسالت خویش را به پایان برساند ، رندال نماد ایستادگی و قد علم کردن در برابر ظلم و دیکتاتوری است در زمانی که همگان در برابر ظلم سکوت کردند اوست که شوق حرکت را در دیگران ایجاد می کند ، حتی شوق حرکت و همکلامی در چیف سرخپوستی که سالهاست از همه چیزی دل بریده است را ایجاد می کند . رندال نماد یک شخصیت رادیکال و ساختار شکن بود زمانی که دید به دیگران در حال ظلم شدن است خودش را نه تنها کنار نکشید بلکه خودش را وارد ماجرا کرد و سعی کرد دیگران را نجات بدهد ، او حتی حاضر بود برای شادی و خوشحال بودن اطرافیبان خود بکند ، حتی اگر به قیمت وارد شدن روزانه چندین ولتاژ برق بر بدنش باشد
سرنوشت چنین شخصی چیست ، شخصی که می تواند دیگران را نجات بدهد شخص که از دیگران بیشتر می داند این شخص محکوم بر فناس درست مانند حضرت عیسی (ع) او برای نجاتش مردمش آمده بود اما کسانی که در راس کار بودند او را به شهادت رساندند ، و بعد از مرگ او را پرستیدند و پیرو او شدند
در فیلم نیز چنین پس از مرگ مک مورفی شایعات درباره ی او افزایش پیدا می کند و همگی از او خاطره ایی خوب دارند و اورا مردی بزرگ می پندارند .
چیف : شخصی که بیشتر از بقیه میداند ولی آن را بروز نمیدهد به نوعی شکل دیگر از مک مورفی که بسیار سیاست مدار ترست
هاردینگ : نماد افرادی که تنها ظاهر ساز هستند و سعی می کنند خود را خوب جلوه دهند و هیچگاه از خود نظری ندارند ، و همیشه تابع جمع هستند
مارتینی : شخصیتی که بسیار وابسته بر مادیات است و سریعا شرطی می شود و در فیلم نماد آن سیگار است وقتی سیگار را از او می گیرند دیگر نمی تواند آرام بگیرد .
سرپرستار : فردی دیکتاتور که دیگران را مورد ظلم قرار می دهد و حتی معتقد است که در حال انجام دادن کار درست است
نتیجه
این فیلم پر از معنا و مفهوم است که در این مقال نمی گنجد و پس از کمی تفکر در تمامی سکانس ها و دقایق فیلم می تواند به نتایجی قابل تعمل دست یافت ، این فیلم داستان و روند یک انقلاب است داستان رها شدن ، داستان تلاش ، ایستادگی ، و مقاومت در برابر ظلم
و چقدر زیباست وقتیی مک مورفی می گوید (( حداقل تلاشم و کردم لعنتیا ))
و در پایان فیلم هردو رها می شوند یکی از قفس جان و دیگری از قفس دیوانگان
نویسنده : ایلیا صوفی
و باز هم این اثر و هر چقدر که از آن دور می شویم باز هم به یاد خودمان می افتیم که در بن بستی گیر کردیم و نه راه پیش داریم و نه راه پس و کسانی که ما را دارند ما را درک نمی کنند ما را دیوانه می بینند و ما هم منتظر قهرمانی همچون جک نیکلسون می مانیم و می مانیم تا مسئولیت ما را بر عهده بگیرد و لذت فراموش شده ی زندگی را به ما یادآوری کند تا نیازی نباشد که دیگر به یاد قرص های فراموش شدیمان بیافتیم ،،،
استاد جک نیکلسون بیشک جز سه بازیگره برتره تاریخ سینماست
به نظر من و البته تعدادی از منتقدین ساده ترین بازی در یک فیلم بازی کردن نقش یک دیوانه ست ... به این دلیل که هیچوقت نمیتونید ۲ دیوانه پیدا کنید که رفتار شبیه به هم داشته باشند و به همین دلیل هر بازیگری که نقش یک دیوانه رو بازی کنه میتونه مدعی بشه که بهترین بازی رو ارائه داده و البته که رد کردن ادعا ش کار سختی ست اما استاد جک نیکلسون در این فیلم نقش دیوانه رو نداشت بلکه شخص سالمی بود که ادعا ی دیوانگی میکرد و این مورد کاملا با مورد بالا که عرض کردم فرق میکنه و بازی چنین نقشی کار هر بازیگری نیست و استاد نیکلسون عالی از پس این کار بر اومده و اسکاری که گرفته به حق نوش جونش. .. اما بازی استاد نیکلسون تنها بازی خوب این فیلم نبود و بی انصافی ست اگر به بازی حیرت انگیز لوییس فله چر در نقش سر پرستار تیمارستان اشاره نکنم و در واقع هر دو اسکاری که بازیگرهای نقش اول این فیلم گرفتند کاملا به حق بود ... یاد اون سالها بخیر که جایزه اسکار نه سیاسی بود و نه برای ساکت کردن سیاه پوست ها و ...
one flew est
one flew west
One Flew Over the Cuckoos Nest
این فیلم اونقدر شاهکار بود
که واقعا نمیتونم تعریفش کنم ۱۰ از۱۰