«راوي» (نورتن)، جواني پريشان حال پي مي برد که به کمک مشت بازي با دست هاي برهنه، بيش از هر زمان ديگري احساس زنده بودن مي کند. او و «تايلر دردن» (پيت) که به دوستاني صميمي تبديل شده اند، هفته اي يک بار با هم ملاقات مي کنند تا با هم مشت بازي کنند. در حالي که افراد ديگري هم به باشگاه شان مي پيوندند، محفل شان به رغم آن که رازي است بين شرکت کننده هايش، شهرت و محبوبيت يک باشگاه زيرزميني را پيدا مي کند.
«راوي» (نورتن)، جواني پريشان حال پي مي برد که به کمک مشت بازي با دست هاي برهنه، بيش از هر زمان ديگري احساس زنده بودن مي کند. او و «تايلر دردن» (پيت) که به دوستاني صميمي تبديل شده اند، هفته اي يک بار با هم ملاقات مي کنند تا با هم مشت بازي کنند. در حالي که افراد ديگري هم به باشگاه شان مي پيوندند، محفل شان به رغم آن که رازي است بين شرکت کننده هايش، شهرت و محبوبيت يک باشگاه زيرزميني را پيدا مي کند.
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
نقد فیلم باشگاه مبارزه
((متن از علی پورزارع))
عظمت هیچ است......این روایتی جنون امیز نیست ..برای درک کنندگانش این داستان داستانی واقعیست
اولین و دومین قانون باشاه مبارزه را زیر پا گذاشته و درباره باشگاه مبارزه سخن میگوییم....
من به این فیلم لقب جادوی ترکیب دغدغه و خلاقیت را میدهم(در باشگاه مبارزه بیش از انکه به ساختار توجه کنیم بحث دغدغه را پیش رو داریم پس سعی میکنم بیشتر از دغدغه ها بگویم)
این فیلم را یک پوچی کامل ببینید یک پوچی با اندیشه درست یک نول تمام عیار
بگذارید در ابتدای امر دغدغه فینچر را در جمله ای بیان کنیم:جدال دنیایدرون و بیرون انسان در مدرنیته (جدال دنیای درون و بیرون انسان دغده فدریکو فلینی نیز بود اما المانهای اثر بخش کاملا متفاوت هستند)
باشگاه مبارزه زیر لایه های فکری فراوانی دارد در این فیلم ما انسانهایی را میبینیم که نمیتوانند تواناییهای خود را چالش کنند.بزرگترین دغدغه بشر اواخر قرن بیستم زمانی که جنگها تمام شده زمانی که رکودی در کار نیست زمانی جدال با دنیای درون است.....انسانهای فایت کلاب انسانهای عادی هستند که تاریخ در پیش چشمانشان قدم میزند بزرگان تاریخ را میشناسند(همینگوی و گاندی را میشناسند)اما به انها فرصتی داده نمیشود تا بتوانند نام خود را در کنار همینگویها و گاندی ها ثبت کنند پس انقلاب میکنند و همینگوی ها و گاندی ها را به مبارزه طلب میکنند.
در ابتداراوی(ادوارد نورتون)(خوداگاه داستان)با نریشنهای ابتدایی اینگونه تعریف میشود..فردی که مانند تمام افراد عادی شغلی در یک شرکت داد و با مزایای خود زندگی متوسط و خوبی دستو پا میکند وسایل لوکس تهیه میکند و خود را در گیر زندگی معمولی میکند...اما مشکلی هست او شش ماه نخوابیده...چون فردی عادی نیست و تاب زندگی عادی را ندارد در این بین به صورت اتفاقی با انجمن سرطانیها اشنا میشود جایی که مردم در حال مرگ یکدیگر را در اغوش میکشد و از غصه های خود میگویند و میگریند و این سبب ارامش و بهبود خواب راوی میشود.شخصیتی به فیلم اضافه میشود مارلا سینگر(هلنا کارتر)کارکتری ژولیده و به هم ریخته شبیه به یک معتاد. نمایی که مخاطب از ابتدا حس میکند یک انسان مشکل دار را شاهد است .مارلا نیز مانند راوی یک متقلب است و با وجود نداشتن بیماری به انجمنهای بیمارهای در حال مرگ میرود..مارلا و راوی توافق میکنند تا کلاسها را بین هم تقسیم کنند.
زمان اشنایی با تایلر در هواپیماست تایلر شخصیتی عجیب ...
تایلر کیست؟
یک خوشتیپ و یک خوشقیافه و خوش مشرب
شخصیتی خیالی که توسط راوی ساخته میشود زمانی که پوچی معنا پیدا کرد و دیگر گریه های افراد در حال مرگ کارساز نبود.راوی برای خود تایلر را ساخت...
اما سوال؟چرا راوی تایلر را ساخت؟؟؟؟؟؟؟!!!چون تایلر نمادی از بودن هر انچیزی بود که راوی نبود چرا راوی باید شخصیتی را برای خود ارزو کندکه از چربی های زائد بدن زنها صابون میسازد و این صابون را به خودشان میفروشد..کسی که
شب ها به عنوان مسئول پروژکتور کار می کند و فریمهای فیلمهای پ.و.ر.ن.و را در بین فیلهای خانوادگی جاسازی مکیند...کسی که در رستوران پیشخدمت است و در غذای مشتریان پیشاب میکند...کسی که خانه اش یک مخروبه بی صاحب است....
زیرا اینها نماد شکستن است و بالاترین حد از ازادیست...
صابونی که از کثیفی ساخته میشود و به بهانه زیبایی فروخته میشود یک کنایه به اصالت اندیشه زیباییست ....
راوی در ناخوداگاهش که همان تایلر است تمام متعلقات و ان اثاثیه زندگی که بهشان وابسته بود را به اتش میکشد و بودن در کنار خواستهایش و ازادی را که همان تایلر است انتخاب میکند..
تایلر و راوی که دو روی یک سکه اند راهی برای خلاصی از فکر سراغ دارند راهی برای رهایی از این اندیشه ها:
راوی نمیتوان دبا جنس مونث رابطه ای درست برقرار کند پس تایلر ساخته میشود...روای همیشه در مبارزات پیروز نیست ولی تایلر به هر قیمتی پیروزی کسب میکند..راوی سفید است و تایلر خاکستری ....
تایلر:ما کارهایی رو می کنیم که ازشون متنفریم چون می خوایم با پولش چیزایی رو بخریم که بهشون احتیاجی نداریم
بچه های نسل وسط تاریخ هستیم مرد، هیچ هدف و مقصدی نداریم، هیچ جنگ بزرگی نداریم، رکود شدیدی نداریم . جنگ بزرگ ما یه جنگ روحیه، رکود شدید در زندگی خود ماست
همه ی ما بزرگ شده ی تلویزیونیم و می خواهیم باور کنیم که یه روز میلیونر یا ستاره ی سینما و راک می شیم، ولی نمی شیم
آروم آروم داریم متوجه واقعیت می شیم و خیلی خیلی هم کفری هستیم.
و راه حل رهایی رسیدن به ازادیست...
راه حل مشت زدن است... انها باشگاهی میسازند که درانجا مردها پیررهنهایشان را از تن بیرون کرده و پا برهنه بدون در نظر گرفتن پست و جایگاه اجتماعیشان با هم مبارزه میکنند ...و تا زمانی که کار به کشتن نرسد مبارزه ادامه دارد....
((تایلر:اگر تو انتخاب میکردی میخواستی با کی مبارزه کنی؟
راوی:گاندی))
اما چرا گاندی ؟شاید چون راه حل رسیدن به ازادی شکست دادن یک انسان ازاده باشد ....کسی نمیداند...
چرا اولین و دومین قانون باشگاه مبارزه اینست که درباره باشگاه مبارزه صحبتی نشود؟
زیرا قرار است اتفاقی رخ دهد..از ابتدای فیلم درمیابیم که چیزی قرار است خراب شود یا بهتر بگوییم قرار است اصلاح شود..
در سکانسی در اتوبوس میبینیم که کنایه ای به بدنسازها زده میشود کسانی که خود را منهدم میکنند و انچیز که در سرشت انهاست قبول ندارند... در واقع فیلم در نفی و تحریم زیباییهای ظاهری ساخته شده..
چیزی که تایلر و راوی دنبال میکنند اصل و ریشه است رجوعی کنیم به سکانسی که در ان راوی جرد لتو را به سختی زده و کاری انجام میدهد که ظاهر جرد لتو همچون یک هیولا شود و در پاسخ تایلر که چرا اینکار را کردی میگوید:خواستم یه چیز زیبا رو خراب کنم...این درواقع نوعی تنبیه تایلر هم بود زمانی که ناخوداگاه راوی(تایلر ) به شخصیت و زیبایی جرد لتو واکنش مثبت نشان میداد از جانب راوی تنبیه شد.
خود راوی از گذشته خود اگاه است...میداند که با این ضعفها نمیتواند رییس باشگاه مشت زنی شود او در تمام زندگیش ضعفو اسارت را تجربه کرده..اما تایلر میتواند در واقع وقتی تایلر به جرد لتو اهمیت میدهد راوی این ترس را دارد که بخشی از وجودش (تایلر) از او جدا شود و اگر تایلر از راوی جدا شود راوی ود را دوباره ضغیف و بی تکیه گاه میبیند.پس لتو را از زیبایی محروم و یک دیالوگ محشر میگوید:خواستم یه چیز زیبا رو خراب کنم
در باشگاه مبارزه ما خیل جمعیتی را داریم که به پوچی رسیده اند اما خودشان شاید نمیدانند و روز به روز بیشتر حس شکست را درک میکنند و تنها نیازشان یک رهبر و هدایت کننده است که باشگاه مشت زنی را به انجمنی برای خرابکاری ارتقا دهد
قرار است خواسته های گروهیاز جوانان و رسیدنشان به ازادی چالش شود و وقتی راوی مییند که راهی برای ازادی نیست و احساس نا امیدی میکند تایلر را از بین میبرد و خودش با انفجاری عظیم نظم به خصوصش را حاکم میکند.
فیلم دو شاهسکانس طلایی دارد
یکی سوزاندن دست با قلیا:
این را با فرض اگاهی از اینکه دو شخصیت ما یک نفر هستند با تامل ببینید:
هنگامی که تایلر دست راوی را میسوزاند از راوی میخواهد ارام باشد..راوی اندکی درختان و طبیعت را تجسم میکندولی این راه حل نیست راوی ارام نمیگیرد..تایلر میگوید: (اولین صابون از خاکستر قهرمانها ساخته شد ما بدون قربانی هیچ چیز نداشتیم)
راوی همچنان با تجسم طبیعت و ارامش قصد تسکین خود را دارد اما تایلر به او س.ی.ل.ی میزند و از راوی میخواهد به جای فکر تسکین با درد مواجه شود و او را بشکند..تایلر میگوید را حل درد سوختگیش سرکه است ..اما به شرط اینکه راوی درد را تحمل کند و از روزی که میخواهد با سرنوشتش روبرو شود و روز مرگ ترسی نداشته باشد.
و این دیالوگ محشر از تایلر:وقتی همه چیز رو از دست میدیم اونوقته که ازادیم هر کاری میخوایم بکنیم...
تبریک میگم یک قدم با اخر خط نزدیک شدی
و اما سکانس طلایی دیگر که به عقیده من وزنه نهایی فیلم بود(یک قدم مانده به اخر خط)
سکانس ماشین
تایلر در اخرین حرکت از راوی میخواهد تمام دانسته های دنیایی را فراموش کند..دوستی را فراموش کند ..و همه چیز را درباره خودش و تایلر هم فراموش کند....
تایلر در اتوبان فرمان ماشین را رها کرده و همه چیز را به تقدیر میسپارد و راوی قصد دست گرفتن فرمان و نجات را دارد
تایلر به راوی میگوید:به خودت نگاه کن چقدر بدبخت شدی..به اخر خط رسیدن به معنای اخر زندگی نیست(این دیالوگ سرشار از امید است) سعی نکن همه چیز رو کنترل کنی..فقط بزار مسیر خودش رو بره....
و تمام اینها به تیجه ای نرسید جز اخر خط
زمانی که راوی ماشه را در دهان خود کشید و با ارامش تام به نظاره انفجارها و تصویرگری نظم خودش نشست.
۱) Highlight the numbers
۲) Ctrl F
۳) Put ۹ in
۴) Press Enter
۵) Enjoy
۱۴۴۵۴۵۵۰۵۵۱۴۱۴۴۵۴۵۵۰۵۵۱۴۱۰۵۱۵۴۱۴۵۱۴۳۱۶۴۱۶۲۱۵۷۱۷۲۱۵۷۱۵۱۱۴۴۱۲۰
۶۴۹۹۱۱۱۲۹۹۲۶۹۹۱۶۷۴۹۹۰۵۳۱۰۹۹۰۰۱۰۳۴۹۹۹۹۹۱۰۹۹۶۷۸۸۸۸۵۹۹۰۲۹۹۹۹۹۹۷
۶۴۹۹۹۰۴۹۹۹۴۶۷۹۹۸۲۹۹۶۱۳۴۲۱۹۹۰۳۱۲۶۹۹۸۱۸۹۹۱۹۹۵۵۰۴۰۴۴۹۹۱۱۹۹۸۷۴۴۴
۶۴۹۹۰۹۹۰۹۹۳۰۲۷۹۹۹۹۵۳۱۲۴۳۶۹۹۵۰۱۴۹۹۳۲۴۳۶۹۹۳۹۹۱۱۲۵۱۹۹۲۵۶۹۹۹۹۹۹۰
۶۴۹۹۱۲۴۵۹۹۶۳۴۵۶۹۹۷۴۳۲۲۶۵۷۹۹۴۰۱۵۹۹۲۶۴۴۳۹۹۲۶۹۹۰۰۰۹۹۴۴۱۲۹۹۹۹۹۹۱
۶۴۹۹۱۰۲۵۹۹۳۱۵۳۱۹۹۳۱۲۱۵۳۶۳۹۹۰۲۱۳۰۹۹۴۳۶۹۹۰۱۷۷۹۹۰۹۹۴۱۲۵۵۹۹۳۳۲۴۷
۶۴۹۹۱۲۲۵۹۹۰۱۲۴۷۹۹۳۴۶۴۷۳۶۴۹۹۹۹۹۹۸۱۹۹۹۹۹۸۱۲۷۷۸۹۹۰۱۱۱۲۲۴۹۹۹۹۹۹۱
اسپویل ***
باشگاه مشتزنی در میان آثار دیوید فینچر، اهمیت خاصی داره ، این فیلم بعد از موفقیت هفت و بازی ساخته شد و به نوعی شخصی ترین و عمیقترین اثر این کارگردان هم هست.
اگرترس از دنیای مدرن و فضیلت ها و رذیلت های اخلاقی وپیچیدگیهای روان بشری درون مایه ی دو فیلم هفت و بازی بودند، در دنیای باشگاه مشتزنی مفاهیمی چون کسب هویت و استقلال شخصیت نقش اصلی را بازی می کنند.نقطه ی قوت فیلم حفظ تناسب بین لحن واقع گرا و دنیای تمثیلی یاد شده است. فیلم با نشانه های بسیاری این جهان تمثیلی را که مبتنی بر پیچیدگی روانی راوی است، تبیین می کند.
در جریان فیلم کلی حس متفاوت به من وارد شد که اینجا ذکر میکنم:
دقیقه ۱: احساس این را داشتم فیلم با یک موضوع مافیایی یا یک شرط بندی شروع میشود و همین.
دقیقه ۳۰: کم کم از این فکر بیرون آمدم و نگاهم به فیلم کمی روانشناسانه و جدی شد.
دقیقه ۶۰ : مجذوب برد پیت شدم و شخصیت رادیکالیش به من یک حس آزادی میداد، حسی که چه راحت می شود همه چیز دنیا را بی ارزش و تهی دید. شخصیت او برام مهم ترین شده بود و اینکه حرکتش و حرفاش انگار هیپنوتیزم کرده بود.
دقیقه ۹۰: دستم به حالت مشت در آمده بود، و تمام اتفاقات فیلم کامل به صورت شک به جسمم وارد میشود.
دقیقه ۱۳۹: فیلم تمام شد و من مات و مبهوت بودم و چیزی برای گفتن نداشتم.
دقیقه ۱۴۲: فیلم تمام شده اما انگار هنوز ادامه دارد، در حالی ادامه این فیلم سوالاتیه که باید از خودمون بپرسیم که چقدر درگیر این مشکلات هستیم ...
یكی از شخصیت ها می گوید؛
در دوره نسل ما هیچ جنگ بزرگی اتفاق نیفتاده
و هیچ ركود اقتصادی طولانی پیش نیامده. ولی ما یك جنگ بزرگ بر سر روح داشتیم،
ما یك انقلاب بزرگ علیه فرهنگ داشتیم، ركود بزرگ زندگی ما است.
روح مان است كه راكد شده.
که واقعا تلنگر تمام فیلم در همین دیالوگ خلاصه میشه
در سینمای امروز جای همچین آثار بزرگی خالی است ...
موفق باشید ...
گلناره دستش ؟؟؟ XDDDDDD
وای خدای من,چقدر معرکه بود,بعد دیدنش احساس ازادی میکنم,احساس رهایی از چیزی,احساسی که حتی اگه صد سالتون هم باشه,فقط توی این فیلم میتونین تجربش کنین,انقدر نکته توی تک تک سکانس ها بود که واقعا باید یه جاهایی از فیلم استاپ کرد و به سکانس های قبلی فکر کرد,شخصیت پردازی ها عالی,بازی ها عالی,کارگردانی عالی,فیلمنامه...عالی, فیلمبرداری عالی,طراحی صحنه عالی,
بعد دیدن فیلم حتما باید نقدهای موجود رو خوند تا واقعا طعم واقعی دیدن این فیلم رو چشید,
یه نکته مهم رو هم بگم,در فیلم دیدیم که جک با اولین تحول خودش(انقلاب درونی که باعث دوست شدنش با نفس منفی خودش یا همون برد پیت شد)همش درمورد رسیدن به ازادی حرف میزد, ولی در انتهای فیلم دیدیم که نع,اون از یک چیزی رهایی پیدا کرد و ازاد شد ولی گرفتار و برده ی هیولای ترسناک تری شد و بعد با قربانی کردن(برای رسیدن به چیزی بهایش را باید پرداخت کرد)به ازادی رسید و با کمال ارامش از درد خودش و انفجار ساختمان ها مانند یک صحنه رمانتیک لذت میبرد,این تنها یکی از هزاران نکته فیلم بود,کلام اخر اینکه شما هم نه برده کسی باشید و نه حتی برده خودتون,چیزی به نام مکتب انارشیسم,مکتب سوسیالیسم,مکتب نهیلیسم و یا چیزی به نام مسلمان,یهودی,کافر یا اتییسم وجود نداره,هر انسانی باید با چیز هایی که فرا میگیره,کشف میکنه و خلق میکنه مکتب مخصوص خودش رو درست کنه تا به مفهوم *انسان*که هزاران ساله که انسان ها دنبالشن دست پیدا کنه ,هرروز باید روز جدیدی باشه,شروعی دوباره,ما هرروز هر ساعت و هر دقیقه باید مشغول شکستن خودمون باشیم,به افکارمون شک کنیم اون هارو بشکونیم و از نو اثر زیباتری خلق کنیم تا شاید مزه کوچکی از ازادای رو بچشیم باید از خودمون شروع کنیم,**فدا** امتیاز:۱۰
بهترین فیلمی که توی عمرم دیدم.زندگی آدمو عوض میکنه
در وصف این فیلم همینو بگم که قبلا همیشه فکر میکردم اگه یکی ازم بپرسه بهترین فیلمت چه فیلمیه (فقط یک فیلم ) نمیتونستم جواب بدم آخه مگه میشه یه فیلم همه چی داشته باشه بالاخره هر فیلمی یه چیزش خوبه یکی معمای خوب یکی درام خوب یکی بازی خوب و.......
تا این که این فیلمو دیدم و نظرم برای همیشه عوض شد
فیلمی مزخرف و بی معنی و چرت . ۱ از ۱۰