یک معلم که تنها زندگی می کند ، تمام مدت تلاش می کند تا حضانت پسرش را بگیرد . رفته رفته زندگی او بهبود می یابد و عاشق می شود و خبرهای خوبی در مورد پسرش به او می رسد ولی این شانس خوب با یک دروغ کوچک به طور وحشیانه ای نابود می شود و …
یک معلم که تنها زندگی می کند ، تمام مدت تلاش می کند تا حضانت پسرش را بگیرد . رفته رفته زندگی او بهبود می یابد و عاشق می شود و خبرهای خوبی در مورد پسرش به او می رسد ولی این شانس خوب با یک دروغ کوچک به طور وحشیانه ای نابود می شود و …
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
اسپویل !!!!!!!!
دوستان به پارس سگ لوکای (فنی) توجه کنید. وقتی اسم کریستینا میومد سگ شردع به پارس کردن میکرد.
چند لحظه قبل از سکانس پیدا شدنه سگ صدای پارس کردنش اومد که نشان از مواجهه با کریستینا همسر سابق لوکاس داشت.
حالا این سکانسو بیاد بیارین که کلارا بعد از اون حادثه رسوایی به دم در خونه لوکاس میره و این که کلارا بعد از پرسش لوکاس جواب میده : دیگه چیزی یادم نمیاد بقیه هم هستن! و لوکاس میپرسه بقیه کین؟ و جوابی نمیشنوه.
حالا پازل تقریبا تکمیل شده؛ عامل اصلیه رسواییه لوکاس همسر سابقش بود که ذهن کلارا رو مسموم کرد سگش رو هم کشت.(به دلیل اینکه میخواست پسرش رو نیگه داره) کاور اصلی روی جلد فیلم لحظه نگاه کردن لوکاس به پدر کلاراس. که در اون لحظه مثلا معنوی میفهمه که لوکاس بیگناهه.
صحنه آخر فیلم هم با اسم فیلم هماهنگه.
شکار خود لوکاس و دست تقدیر بهش شلیک میکنه در غالب هرکسی که باشه و وقتی بهش نمیخوره دیگه ازش میگذره.
واقعا این فیلم یه معمای جالبه.
شکارچی ای که در آخر شکار شد:
فیلمی تامل برانگیز از پیشرو جنبش دگما ۹۵ و دوست صمیمی فون تریر بزرگ و یکی از صاحب نام های سینمای دانمارک, وینتربرگ دوس داشتنی.
شکار فیلمی است که باید چند بار دید , تاثیرش در زندگی معلوم می شود. فیلمی است که درس زندگی می باشد این فیلم را باید ,فهمید باید , درک کرد...
میزانسن , رنگ بندی , کارگردانی و از همه مهم تر بازی بدون نقص مدس میکلسون , شکار را فراتر از یک فیلم خوب میبرد.
در آخر:
فیلم شکار را باید هر کسی ببیند , باید تجربه کند , باید زندگی کند....
این فیلمو بذارین کنار ماجرای سعید خان طوسی بخت برگشته
یعنی با دیدن این فیلم متوجه شدم چه فوش های بدی بلدم
فیلم شاهکار بود
۹/۱۰
چقدر راحت آدم ها همه چیز رو فراموش میکنن و این چنین بی رحم میشن . خشونت درون همه ی ماست. فقط منتظر فرصتی برای تخلیه اش هستیم !
اسپویل:
*********
*********
کودکی که قبل از این جریان مورد بی توجهی خانواده ی خودش قرار میگرفت (توی صحنه های ابتدایی فیلم کاملا مشخصه)، بعد از دروغ گفتن یکباره در مرکز توجه قرار میگیره. مورد محبت پدر مادری قرار میگیره که حتی سر نبردنش به مهدکودک دعوا داشتن ! یکباره احساس مهم بودن میکنه. چه چیزی برای کلارا بهتر از اینه ؟ محبت نکردن پدر و مادر، نشون دادن صحنه ی ج.ن.س.ی توسط برادر و همچنین علاقه ی زیادش به لوکاس به عنوان کسی که بهش محبت میکنه ( لوکاس هدیه ی کلارا رو پس میده و بهش تذکر میده همین هم باعث میشه که آرزو های کلارا به باد بره )همه ی اینا باعث دروغ گفتن کلارا میشه
شکار فیلمی ست عالی..به شخصه با موضوع فیلم حال کردم
فیلم عالی تر میشد اگه مای مخاطب نیز در موقعیت اهالی شهر قرار می گرفتیم...
آیا ما نیز تصوری غیر از آنها داشتیم؟؟
تحلیل فیلم شکار متن سروش هادی بیگی
فیلمنامه ی فیلم شکار کلا بر پایه ی اتهاماتیه که به شخصیت اول فیلم وارد میشه کارگردان از بیننده میخواد که در مورد هردو طرف ینی متهم(لوکاس)و شاکی ها(پدر و مادر دختر بچه و بقیه پدر و مادرها)قضاوت کنه.
شخصیت پردازی فیلم بسیار خوبه یعنی بیننده هم حال و روز لوکاس رو بعد از اون همه اتهامات درک میکنه و هم حال و روز شاکی هارو و همینطور حال و روز دختر بچه که به خاطر کمبودی که داشته بی دلیل یک تهمتی رو به کسی که بیشتر از همه دوسش داره(لوکاس)میزنه.بیننده حتی واکنش های مردم رو هم درک میکنه و میفهمه که مردم عقلشون به گوششونه یعنی با اینکه از لوکاس چیزی ندیدن ولی با اون بدرفتاری میکنن.بیننده حال و روز پسر لوکاس رو هم به خوبی میفهمه یعنی موقع هایی که عصبی میشه اونقد عصبی که میره خونه شاکی ها و جلو روشون به دختر بچه فش میده رو ما به خوبی درک می کنیم.یه ایرادی که شاید بشه به فیلم گرفت اینه که پایان فیلم یه خورده مبهم میمونه یا میشد بهش بیشتر پرداخته میشد.
حالا نکته ای که وجود داره اینه که بیننده با کدوم طرف بیشتر همراه میشه با لوکاس؟یا شاکی ها؟معلومه با لوکاس بیشتر همراه میشه چون میدونه اتهامات وارد شده بهش واقعی نیستند ولی بیننده از حرکات شاکی ها هم ناراحت نمیشه.فیلم به خوبی سیر استحاله ی اطرافیان لوکاس رو نشون میده اونایی که پشتش وایمیسن(پسرش و پدرخوانده) و اونایی که در مقابلش وایمیسن(شاکی ها) پس با وجود این تفاسیر میشه گف مهم ترین نکته ی فیلم شخصیت پردازی فیلمه،دیالوگ ها به خوبی برقرار میشن و همینطور به کاراکتر تبدیل میشن ما عملا تو فیلم دیالوگ شعاری و قلمبه سلمبه نمی بینیم و همینطور موقعیت درام فیلم به خوبی ایجاد میشه.
میزانسن به خوبی رعایت شده و نکات مربوط به میزانسن در فیلم باهم هماهنگن و تو ذوق بیننده نمیزنن.دکوپاژ فیلم هم خوبه نماها و حرکات دوربین درس و به جا هستند و تعلیق هم تو فیلم به خوبی اجرا شده.
بازی بازیگرا مخصوصا لوکاس هم عالین.
پس ما با یک فیلمی طرفیم که هم فیلمنامه ی خوبی داره هم کارگردانی خوبی هم بازی های خوبی.
امتیاز ۸.۵/۱۰
نقد عقل عملی: ناتوانی انسان در اثبات و انکار.
زیر پوسته‌ی این داستان اعتراف به استیصال ذاتی بشر در دستیابی به حقایق قطعیه-در برخی شرایط که...
یک طرف داستان کلارا کودک معصومیه که مرز بین رویدادها و آدمها رو اونطوری که بزرگسالان تفکیک شده میتونن ببیند نمیبینه. او تحت تاثیر عکسهای وقیح تبلت و کلمات رکیک پسرها و بعد اضطراب ناشی از دعوای داخل خونه و حضور مدامِلوکاس، کلاژی از این مجموعه رو به زبون میاره که ظاهرن فاعل قضیه لوکاسه. طرف بعدی مربی مهد کودکه که در مقابل اون کلمات هولناک کلارا قرار میگیره (خودتون رو بذارین جای اون با این تفاوت که شما از اصل واقعه خبر دارین) آیا میشه حرفهای کلارا رو طور دیگه‌ای تفسیر کرد؟ آیا خطر سایر کودکان رو تهدید نمیکنه؟ آیا لوکاس با بقیه‌ی بچه‌ها هم...؟!فکر نمی‌کنم هیچکدوم ما در این شرایط کاری جز همون کاری که مربی انجام داد رو میتونستیم انجام بدیم. رفتار سایر افراد اون اجتماع کوچیک هم امتداد همین واکنش انسانی مربیه.
منبع ماجرا (کلارا) قابل تحقیق نیست، بسته به هدایت کلمات بزرگسالان اون به هر طرفی میل میکنه. میتونه یه دفعه ماجرای وحشتناکی از چماق و سفت و... بگه و میتونه به دفعات بگه چرند گفتم و کلّن بزنه زیر همه چیز. پس در مقام تحقیقِ ماجرا دست ما-انسان-واقعن بسته است، منطقن هیچ راهی نداریم که این رویداد رو«اثبات» کنیم. طرف سوم همکه خود لوکاسه علاوه بر این که در این واقعهنه متهّمبلکه به یکباره مجرم شده هم نمیتونه هیچ شاهد و سند و دلیلی برای برائت خودش بیاره چون طرفش خردسالیه که بیش از هر چیز آسیب‌پذیری و معصومیت کودکانه‌اش، آزاردیدنش رو باورپذیر میکنه (صحنه‌ای که پدر کلارا اول با لوکاس برخورد معقول و متمدنانه‌ای میکنه ولی بعد تحت تاثیر حرف خودش «اگه تو با دخترم ور رفته باشی» یهو مطمئن میشه که لوکاس با کلارا وررفته و ناگهان به لوکاس حمله میکنه؛ همینطور رفتار دوست‌دختر کلارک که توی تخت به این قضیه خندیده بود ولی بعد از جلسه‌ی مدرسه احتمالِ تخلّف لوکاس رو جدی میگیره).
فیلم به واکنشهای غریزی آدمها در دو سوی این ماجرا میپردازه. رهاییِ لوکاس در سکانس کلیسا با دور زدن عقل حسابگرِمجرم/مردمرخ میده -ظاهرن- ولی در پایان فیلم با گذشت بیش از یک سال از ماجرا و بعد از این که همه‌ی کسانی که به خونش تشنه بودند صمیمی شدند، شلیکِمردِ مبهم ثابت میکنه که تا حقیقت ماجرا از طریقی که همون عقل حسابگر رو راضی کنه روشن نشه، بی‌گناهی لوکاس اثبات نشده بلکه فقط موقّتن لاپوشونی و گذشت شده.
در مورد فیلم و ظرافتهای داستانی و بصریش خیلی بیشتر از اینا میشه گفت. توی این چند خط غرض این بود که موضوع محوری داستان بازگو بشه.