
پس از سپری کرده سه سال در میدان نبرد،"ژنرال مارکوس وینیسیوس" به روم بازگشته و با "لیژیا" برخورد و عاشقش می شود.او یک مسیحی است و نمی خواهد ارتباطی با یک جنگجو داشته باشد.با اینکه او در روم بزرگ شده اما دخترخوانده یک ژنرال بازنشسته بود و در حقیقت گروگان روم محسوب می شود."مارکوس" نزد امپراتور می رود تا او را در ازای خدماتی که انجام داده بدست آورد...

« كارآگاه جيم مكليود » پس از دستگيرى « كارل اشنايدر » كه سقط جنينهاى غير قانونى انجام میداده، در راه بردنش به بازداشتگاه ، حسابى او را كتك میزند. « ستوان ماناگن » تصميم میگيرد تا ماجرا را پیگيرى كند و متوجه میشود كه همسر « مك ليود » ، « مرى » ، سالها پيش توسط همين « اشنايدر » سقط جنين كرده است...

«بلانش دی بویس»، که مشکلات زیادی را در زندگی متحمل شده است، پس از اخراج از مدرسهای که در آن به تدریس مشغول بود، برای دیدار با خواهرش «استلا» به پیش وی و شوهر خواهرش «استنلی کووالسکی» میآید. استنلی که یک قمارباز است از بدو ورود بلانش سر ناسازگاری با وی دارد و از طریق یکی از دوستانش از گذشتهٔ بلانش باخبر میشود و ...