
در این فیلم، شخصیتی به نام ایوان، از دوران کودکی خاطره هایش را از دست می داده. پس شروع به یادداشت خاطرات روزانه اش می کند. اتفاقات بسیار عجیبی می افتد که زندگی آنها را زیر و رو می کند، و ایوان تمام آنها را از یاد می برد. اما زمانی که بزرگ می شود، روشی پیدا می کند که با استفاده از همان خاطراتی که یادداشت کرده، به خاطره های فراموش شده برسد و این توانایی را پیدا می کند تا گذشته را عوض کند. اما با عوض کردن گذشته، آینده زیرو رو می شود و هر بار زندگی یکی از این دوستان خراب می شود. ایوان هیچ نمی دانست که عوض کردن یک چیز کوچک در گذشته هزاران برابر آینده را تغییر می دهد…

فیلم در محله ی فقیر نشین «شهر خدا» در حومه ریو دو ژانیرو پیش میرود. محله ای که هیچ قانونی در آن حکمفرما نیست و مافیا شهر را در دست دارد. شهر پر است از خشونت و مواد مخدر. داستان فیلم پیرامون زندگی دو کودک است که در این شهر بزرگ میشوند و هر یک مسیری کاملا جدا را در پیش میگیرند: یکی عکاس می شود و دیگری دلال مواد مخدر.

متیو کیدمن ۱۸ ساله، یک فرد مستحکم "A" بیش از حد است که احساس می کند هرگز واقعاً زندگی را کامل نکرده است. یعنی تا زمانی که «دختر همسایه» را ملاقات کند. دانیل به خانه همسایه نقل مکان می کند و متیو فکر می کند که دختر رویاهایش را پیدا کرده است. همه چیز خوب پیش می رود، تا زمانی که الی دوست جنون آمیز متیو فاش می کند که دانیل در واقع یک ستاره سابق پورنو است. متیو نمیداند چگونه اخبار را قبول کند یا چگونه با دنیل رفتار کند و وقتی تهیهکننده سابق دانیل،او را مجبور به برگشت سر فیلم سازی میکند، همه چیز بدتر میشود.

هکتور و پاریس شاهزادگان تروا در ایالت اسپارتا مهمان هستند. شاه اسپارتا منلائوس همسری زیبا به نام هلن دارد که دل پاریس جوان را ربوده است. زمان برگشتن، پاریس مخفیانه هلن را از قصر دزدیده و با خود به تروا میبرد. فرار هلن بهانه ای میشود تا آگاممنون، پادشاه قدرت طلب یونان با هزاران کشتی جنگی به شهر قلعه مانند تروا حمله کند ...

مگی فیتزجرالد (هیلاری سوانک) با اصرار فراوان فرانکی دان (کلینت ایستوود) مربیای که بوکسرهای موفقی را معرفی کرده است متقاعد میکند تا به او شیوهٔ مسابقه را بیاموزد و او را نیز تبدیل به یک قهرمان کند. مگی آنقدر سخت تمرین میکند که راهی مسابقه قهرمانی جهان میشود. رقیب او یک بوکسور است که مقام کثیفترین بوکسور را دارد هم از نظر ورزشی و هم از نظر اخلاقی. مگی در مسابقه با او برنده میشود. اما رقیب او عصبانی شده و …

«جول» که آدمی خجالتی و تا حدی ساده است، در یک مسافرت ساحلی با دو نفر از دوستانش، با «کلمنتاین» که دختری کمفکر و پرانرژی است آشنا میشود. بعد از مدتی این دوستی به پایان میرسد و کلمنتاین دست به یک عمل پاکسازی حافظه از طریق شرکت لاکونا میزند. بعد از پاکسازی، وقتی جول او را میبیند و متوجه میشود که کلمنتاین او را از حافظه و خاطرات خود پاک کرده است، تصمیم میگیرد تا او نیز کلمنتاین را از خاطرات خود پاک کند. اما در میانهی راه پاکسازی و در حالت یادآوری خاطرات، متوجه میشود که مایل به این کار نیست و سعی در منحرفکردن مسیر پاکسازی میکند…