
«هنک دیرفیلد» کهنه سرباز جنگ ویتنام پیامی از طرف ارتش مبنی بر بازگشت پسرش از عراق و سپس ناپدید شدنش دریافت می کند. هنک که یکی دیگر از پسرانش را سال ها قبل از دست داده، این بار برای یافتن دومی عازم محل خدمت وی می شود. در آنجا با مراجعه به بخش گمشدگان اداره پلیس متوجه می شود که تشکیلات پلیس قادر به کمک به او نیست، چون تحقیقات در مورد پرسنل نظامی فقط بر عهده ارتش است. اما اصرار او و اینکه نظامی ها در حال مخفی کردن چیزی هستند، توجه کارآگاه «امیلی سندرز» را جلب می کند. پس از یافته شدن جسد تکه تکه شده «مایک دیرفیلد» ارتش با اعلام اینکه جسد در محدوده منطقه نظامی یافته شده، پرونده را از دست سندرز خارج می کند. اما پرس و جو از افراد محلی توسط هنک دیرفیلد که موفق شده موبایل پسرش را از کمد وسایل وی در پایگاه کش برود، او را به سوی سرنخ هایی هولناک درباره چگونگی مرگ پسرش راهنمایی می کند...

دو دوست صمیمی، در آستانه ۱۸ سالگی، در جریان یک جنگ بین دو باند رقیب مواد مخدر، چیزهایی در مورد گذشته پدران گمشده خود کشف میکنند که باعث میشود دوستی آنها از هم بپاشد. Acerola متوجه میشود که پدرش یک قاچاقچی مواد مخدر است، در حالی که Laranjinha متوجه میشود که پدرش یک پلیس مخفی است. این کشفها باعث میشود که آنها از یکدیگر متنفر شوند و دوستی آنها برای همیشه از بین برود.