

داستان در مورد آلن، یک جادوگر غیر اجتماعی است که در اعماق جنگل زندگی می کند، که اتفاقی با دختری به نام شارلوت برخورد می کند که راه خود را گم کرده است. او توضیح میدهد که وقتی نامزدیاش لغو شد، پس از متهم شدن دروغین به یک جنایت، از زادگاهش فرار کرد. آلن که به دوران جوانی خود فکر می کند زمانی که به او خیانت شد و از یک مهمانی ماجراجویانه اخراج شد، تصمیم می گیرد به دختر کمک کند و چیزهای شیطنت آمیزی به او بیاموزد ... مانند لذت بردن از غذا، بازی کردن و تا دیر وقت بیدار ماندن.

بعد از گذشت ۲۰۰۰ سال، ارباب شیطان بیرحم تناسخ پیدا کرده! اما بهنظر میرسه استعدادی برای پرورش کاندیداهای ارباب شیطان شدن ندارد! ارباب شیطان، "آرنوس" خسته از دورهای طولانی از جنگهای بیپایان و داشتن توانایی از بین بردن انسانها، المنتالها و خدایان آرزوی دنیایی صلحآمیز را داشت. پس تصمیم گرفت به آینده تناسخ کند. اما چیزی که در انتظارش بود دنیایی بسیار صلحآمیز بود که در آن نوادگانش بهخاطر کمبود قدرتهای جادویی، ضعیف شده بودند.