
بزودی سیارکی بزرگ با عبور از جو به سیاره زمین برخورد خواهد کرد و تمام نسل بشر را از میان خواهد برد! این موضوع سبب ترس و وحشت میان مردم شده و البته برای آقای دادج که همسرش به تازگی وی را ترک کرده، این مسئله وخیم تر هست چراکه او در این روزهای آخر در تنهایی مرگ را تجربه خواهد کرد! به همین دلیل دادج تصمیم می گیرد تا به دنبال دوست دختر سابقش برود که سالها پیش او را ترک کرده بود تا بتواند روزهای آخر عمرش را با او بگذراند...

دین و سیندی زوجی هستند که دیگر مثل سابق عاشق و دلباخته هم نیستند. آنها همیشه با هم بحث و جدل می کنند و به نظر می رسد که هیچ وقت نمی توانند با هم به تفاهم برسند. تنها عاملی که باعث شده هنوز این دو با یکدیگر زندگی کنند، دختر خردسالشان است. اما به واقع چه چیزی باعث شده تا آنها که در ابتدای رابطه شان به شدت عاشق یکدیگر بودند تا به این حد از یکدیگر متنفر باشند؟ حالا به چند سال قبل بر می گردیم، زمانی که این دو تازه با یکدیگر آشنا شده بودند، سیندی یک پزشکیار است که رویای پزشک شدن را در سر می پروراند اما دین نقاش ساختمان است. این دو بعد از مدتی به یکدیگر علاقه مند می شوند علی رغم اختلافاتی فاحشی که با یکدیگر دارند تصمیم می گیرند با یکدیگر ازدواج کنند، شاید که با هم به تفاهم برسند و...

داستان زندگی مردی است که با همسر و سه فرزند خود زندگی میکند. او ناگهان یک روز که از از خواب بلند میشود و متوجه می شود که یک پیرمرد شده و اکنون در سال ۲۰۹۲ زندگی می کند. او آخرین انسانیست که دچار پیری شده و در تمام دنیا به او توجه خاصی دارند. هر چند در ابتدا به نظر میرسد او درک درستی از اطرافش ندارد اما خبرنگار جوانی به ملاقات او می آید و از او می خواهد داستان زندگی اش را تعریف کند...