

میدونید، مردم با حق برابر به این دنیا نمیان! میدوریا ایزوکو از وقتی چهار سالش بود مورد آزار و اذیت همکلاسی هایی قرار می گرفت که قدرتهای فوق العاده داشتند. ایزوکو یک مورد نادر بود که بدون هیچ قدرتی به دنیا اومده بود. تمام این اتفاق ها باعث نشد اون از حرکت کردن به سمت چیزی که آرزوش را داشت دست بکشه، تبدیل شدن به یک قهرمان بزرگ دقیقا مثل مردی که همیشه تو زندگی تحسینش می کرد، ممکنه در اوج ناامیدی در اوج گریه و فریاد از نرسیدن... با کمک کسی که همیشه میخواست مثل اون باشه شانسی برای رسیدن به رویاهاش پیداکنه؟

انیمهای اقتباسشده از مانگای وانشات ایچیرو اودا، داستان ریوما، شمشیرزن افسانهای که در وانپیس از سرزمین وانو راهی شده را نقل میکند. مسیر یک سامورایی او را به پیشخدمت جوانی میرساند که زادگاهش توسط یک اژدها نابود شده است. بهدنبال دردسر نیست... اما ناخواسته درگیر ماجرا میشود.


کاپیتان سوباسا داستان یک دانش اموز دوره ابتداییه که تمام افکار و ارزوهاش نشعت گرفته از عشق اون به فوتباله. سوباسا اوزارای ۱۱ ساله فوتبال بازی کردن رو از بچگی شروع کرده و درحالی که برای اکثر دانش اموزای همسن خودش فوتبال فقط یه ورزش تفریحیه، برای اون به دغدغه فکریه بزرگی تبدیل شده. سوباسا برای دنبال کردن ارزوهاش همراه مادرش به شهر نانکاتسو که به دلیل تیم های موفق مدارسش معروفه، نقل مکان می کنن. ولی اگرچه سوباسا توی تیم سابقش بهترین بود ولی در نانکاتسو رقبای زیادی وجود داره که باعث میشه سوباسا تمام توانایی ها و استعدادشو لازم داشته باشه تا بتونه خودشه از بقیه جدا کنه.


این سریال داستان پسر باهوش و خوش قلبی به نام تانجیرو کامادو می باشد که پدرش را از دست داده و مجبور می شود که از طریق فروش زغال چوب خرج خود و خانواده اش را در بیاورد. یک روز که تانجیرو برای کار به شهر مجاور می رود، تصمیم می گیرد تا شب را در محلی بگذراند زیرا شایعات مختلفی درباره وجود اهریمن های کوهستان شنیده بود. اما روز بعد، هنگام بازگشت به خانه، تانجیرو متوجه می شود که شیاطین به خانواده اش حمله کرده و تنها خواهر کوچکش زنده مانده است، اما دختر بیچاره تبدیل به یک اهریمن شده بود. تانجیرو برای انتقام از اهریمن ها و برگرداندن خواهرش به یک انسان، به یک شکارچی و قاتل اهریمن تبدیل میشود...


آتش، دود، آدرنالین و ترس - وقتی همه برای فرار از آتش می دوند، چند نفر شجاع می دوند تا درست به قطور آتش بپرند. آتش نشان ها جان خود را برای محافظت از دیگران به خطر انداخته اند و دایگو آساهینا همیشه آرزو داشته است که یکی شود. او تازه از آکادمی آموزشی خارج شده است و به تازگی به ایستگاه آتش نشانی مداکا-گا-هاما منصوب شده است. دایگو خودسر و با اعتماد به نفس بیش از حد به چند تماس پاسخ می دهد و به سرعت متواضع می شود و در جای خود قرار می گیرد - او هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری دارد تا بتواند خود را یک آتش نشان واقعی بنامد.