
دالوت، مينه سوتاي شمالي، دهه ي ۱۹۲۰. «داج کانلي» (کلوني) کاپيتان پا به سن گذاشته ي يک تيم فوتبال امريکايي است که به دليل مشکلات مالي در شرف از هم پاشيده شدن است. «داج» براي نجات تيم، ستاره ي جديد فوتبال، «بولت رادفورد» (کراسينسکي) را به خدمت مي گيرد که اضافه بر قابليت هاي ورزشي ظاهرا سابقه اي هم به عنوان قهرمان جنگ جهاني اول دارد. خيلي زود «کانلي» و «رادرفورد» به خبرنگاري به نام «لکسي ليتلتن» (زلوگر) نظر پيدا مي کنند. حالا «کانلي» بايد هم «لکسي» را به دست آورد و هم تيم را حفظ کند...

سال ۱۵۷۳. در جنگ بر سر کيوتو، «شينگن تاکه دا» (ناکادايي)، رهبر خاندان «تاکه دا» به دست يک تيرانداز کمين کرده، زخم مهلکي برمي دارد و به برادرش «نابوکادو» (يامازاکي) دستور مي دهد تا سه سال مرگ او را مخفي نگاه دارد. «نابوکادو» يک دزد عفوخورده (ناکادايي) را مجبور به ايفاي نقش بدل تمام وقت «تاکه دا» «کاگه موشا» مي کند.

افراد به ندرت تغییر می کنند، اما این لزوما به این معنی نیست که آنها هرگز نمی توانند تغییر کنند. "یون گا مین" پسری که آرزو دارد خوب درس بخواند اما فقط با استعداد مبارزه به دنیا آمده است، در دبیرستان فنی بدنام یوسونگ که به عنوان بدترین مدرسه جهان نیز شناخته می شود، فرود می آید. گا مین با تشکیل یک "گروه مطالعه" تلاش می کند تا وارد دانشگاه شود و تلاش خونین (واقعی) خود را که هیچ کس پیش بینی نمی کرد را نشان می دهد. این داستانی است، شعاری برای کسانی که مدام خود را زیر سوال می برند تا به جای یافتن پاسخ های سرراست، وضعیت بهتری داشته باشند. آفرین به همه ۱% پایین!