
در محله ای فقیرنشین از نیویورک،"سول نزرمن" وام دهنده ای تنها است که بازمانده اردوگاه "آشوویتس" نازیها بوده و هیچ احساساتی ندارد. او خانواده و دوستانش را در جنگ و ایمانش به خدا و اعتقادش به انسانیت را از دست داده است.او هیچ اهمیتی به پول نمی دهد اما با خاطرات اسارتش از اردوگاه دست و پنجه نرم می کند...

"شاهزاده پروسپرو"ی شیطان پرست، تعدادی از نجیب زادگان را برای محافظت از "مرگ سرخ" طاعونی که در راه است به قلعه خود دعوت می کند. او به مهمانان خود دستور می دهد صورتهای خود را با ماسک بپوشانند. در میان این فضای فاسد، او متوجه غریبه ای اسرارآمیز در لباس و کلاه قرمز می شود. او که اعتقاد دارد او اربابش، شیطان است از آشکار شدن هویت واقعی او وحشت می کند...

"ساندر خانا" یتیمی است که زندگی سختی در هند سپری می کند.او با "گوپال فرما" پسر ثروتمند قاضی "ورما" و دختری ثروتمند به نام "رودها" دوست است.آنها با هم بزرگ شده و "ساندر" عاشق "رودها" می شود اما او مانند خاونواده اش او را رد می کند.او تصمیم می گیرد خود را به آنها اثبات کند به همین دلیل به نیروی هوایی هندوستان می پیوندد و...