
واشينگتن. «چنس» (سلرز)، مرد ميان سال بي سواد و نادان، مدتهاست که عنوان باغبان در خانه ي ارباب پيرش زندگي مي کند و تنها از طريق تلويزيون با دنياي خارج ارتباط دارد. پس از مرگ پيرمرد، او مجبور به ترک خانه مي شود و خيلي زود به خانه ي سياستمدار ثروتمندي به نام «بنجامين راند» (داگلاس) راه پيدا مي کند...


داستان سریال در مورد دو جوان به نام های ماریان و کانل است که هر دو در یکی از شهرهای کوچک ایرلند زندگی می کنند. آنها از دوران دبیرستان با یکدیگر همکلاسی بودن و همچنان در کالج نیز همراه باهم تحصیل می کنند. کانل دانش آموزی موفق، باهوش و خوش تیپ است، اما ماریان در میان همکلاسی ها محبوب نیست و همواره از سوی بقیه مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. ولی زمانی که وارد دانشگاه می شوند تغییراتی در زندگی ماریان رخ می دهد و او در دانشگاه فردی محبوب و زیبا شناخته می شود. روابط ماریان و کانل روز به روز پیچیده تر می شود و این دو سعی می کنند تا…

کارگزار بازيگري به نام «مايکل دورسي» (هافمن) به او مي گويد که به خاطر رفتارش، هيچ کس استخدامش نخواهد کرد. «مايکل» نيز براي اين که ثابت کند کارگزارش اشتباه مي کند، تصميم مي گيرد با پوشيدن لباس زنان و تغيير نامش به «دوروتي مايکلز» نقش مديره ي بيمارستان را در يک مجموعه ي تلويزيوني به عهده بگيرد.

مونتانا، سال ۱۹۱۰، «نورمن» (شفر) و «پل» (پیت)، پسران نوجوان خانم و آقای «مکلین» (بلتین و اسکریت) بر طبق اصول و قوانین کلیسای پرسبیتری بزرگ شدهاند. آنان ضمناً یاد گرفتهاند که عاشقانه، ماهیگیری با قلاب را دوست داشته باشند و در رودخانهٔ محلی، ماهی بگیرند. سالها بعد نورمن، برادر بزرگتر جنگلداری میخواند و پل، نجات غریق میشود. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله میافتد ولی عشق به ماهیگیری هر از گاه آنان را به هم میرساند.