
در سالهاى جنگ جهانى اول در كشور تومانیا، سربازى به نام « چارلى » ( چاپلین ) بر اثر سانحه ى سقوط هواپیما حافظه اش را از دست میدهد. او وقتى چشم باز میكند خود را در یك آسایشگاه روانى میابد و پس از مدتى كه طى آن حاكمیت كشور به دست دیكتاتورى به نام « هینكل » ( چاپلین ) افتاده، از آن جا مرخص میشود...

در آخرین فیلم صامت چاپلین، او در مقابل جامعه ی مدرن، عصر ماشین ها و پیشرفت بر می خیزد. در ابتدا او را می بینیم که دیوانه وار تلاش می کند تا با خط تولید سفت کردن پیچ و مهره ها همراه شود. او برای آزمایش با یک دستگاه تغذیه ی اتوماتیک انتخاب شده است اما اتفاقات ناگواری که پیش می آید باعث می شود تا رئیسش تصور کند که او دیوانه شده است و چارلی به یک بیمارستان روانی منتقل می شود...

« اوتيس ب. دريفت وود » ( گروچو ) سعى دارد « خانم كلىپول » ( دومونت ) را به سرمايهگذارى در كار اپرا ترغيب كند. « تومازو » ( هارپو ) و « فيورلو » ( چيكو ) نيز وظيفهى خود مىدانند تا به موفقيت حرفهاى دو خوانندهى جوان « رزا كاستالدى » ( كارلايل ) و « ريكاردو بارونى » ( جونز ) كمك كنند...

«روفوس ت. فایرفلاى» ( گروچو ) در مقام دیکتاتور کشور «فریدونیا» قرار میگیرد، چون این تنها شرط «خانم تیزدیل» دومونت، بیوه ى میلیاردر براى اعطاى کمک مالى به اقتصاد بحرانى کشور است. «فایر فلاى» با توهین به «ترنتینو» کلهرن سفیر دسیسه چین کشور همسایه، «سیلوانیا»، باعث آغاز جنگ بین دو کشور میشود.

« چارلى » ولگرد کوچولو؛ جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار مىشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...