
آوریل سال ۱۹۱۷، با آغاز جنگ سربازی اجباری ارتش آغاز میشود. در این میان لورل و هاردی نیز به اجبار به جنگ فرستاده میشوند و سادله لوحی آنها در جنگ ماجراهایی می آفریند. آنها همرزمی به نام ادی اسمیت دارند . ادی در جنگ اسیر میشود و پس از جنگ لورل و هاردی در صدد بر میآیند به دختر وی کمک کنند ...

سیرکی که لورل و هاردی در آن کار میکنند ورشکست میشود و مالک سیرک به هر یک از کارکنان یکی از حیوانات سیرک را به عنوان دستمزد می هد. از این میان سهم هاردی یک شامپانزه ماده و سهم لورل جعبهای پر از کک میشود. مشکل اصلی اینجاست که آنها جایی را برای اقامت ندارد و کسی هم به یک شامپانزه اتاق اجاره نمیدهد.

« چارلى » ولگرد کوچولو؛ جان میلیونرى ( مایرز ) را که از نوشخوارى سر از پا نمیشناسد نجات میدهد. مرد میلیونر هم سخت به او محبت میکند؛ اما پس از هشیارى، « چارلى » را بجا نمی آورد و از خود میراند. این ماجرا تکرار مىشود و « چارلى » در این بین به دختر گل فروش نابینایى ( چریل ) دل میبندد...