
داستان از شهر هالوین آغاز می شود. شهر وحشت و کابوس کودکان. شهری که هیولا های ترسناک کودکان در آن سکونت دارند. اما آنان بد جنس نیستند و اما سیر اصلی داستان با جک یا پادشاه کدو تنبل ها که اسکلتی خوش تیپ و جذاب است رنگ می گیرد. این که جک از کار های همیشگی اش خسته شده و در جست و جوی سالی متفاوت پا در شهری دیگر می گذارد و بعد از دیدن جشن کریسمس تصمیم می گیرد کریسمس آن سال را خود رهبری کند. غافل از این که ...

«گومس آدامز» (جوليا) با همسرش، «مورتيشا» (هيوستن)، دو فرزندش، «ونزدي» (ريچي) و «پوگسلي» (ورکمن) و مستخدمان وفادارش، «تينگ» (که دستي بريده از مچ است) و «لورچ» (استرويکن)، زندگي نامتعارفي را در قصري عجيب و غريب مي گذرانند. «گومس» به دنبال «فستر»، برادر گم شده اش است و وکيل حقه باز خانواده (هدايا) مي کوشد مردي به نام «گوردون» (لويد) را به جاي «فستر» جا بزند و املاک «آدامزها» را تصاحب کند.

آيووا. «ري کينسلا» (کاستنر) هم راه همسرش، «آني» (مديگان) و دخترشان، «کارين» (هافمان) در مزرعه ي خود زندگي آرامي دارد. تا اين که صدايي از غيب به او مي گويد که اگر در وسط مزرعه اش يک زمين بيس بال بسازد، قهرمان افسانه اي، «جو جکسن بي کفش» (ليوتا)، از دنياي مردگان مي آيد و در آن جا بار ديگر بازي مي کند...