
در آغاز فیلم گروهی از شکارچیان غیرقانونی حیوانات به گروهی از گوریل ها حمله می کنند. محافظین حیوانات نیز با شکارچیان درگیر می شوند و سرانجام یک گوریل و مادر یک دختر کوچک کشته می شوند. در این میان یک بچه گوریل به رهبر شکارچیان حمله کرده و انگشت شست و سبابه او را قطع می کند. چند سال می گذرد و دختر بچه بزرگ شده و بچه گوریل نیز تبدیل به یک گوریل بسیار عظیم الجثه شده است. این دو دوستان صمیمی هستند و دختر او را جویانگ صدا می زند. پس از مدتی دوباره سر وکله شکارچیان پیدا می شود بنابراین نماینده سازمان حمایت از حیوانات دختر را راضی می کند تا گوریل را به لس آنجلس منتقل کنند و...

«جورج بیلی» که در روز کریسمس قصد خودکشی دارد، توسط یک فرشته نجات داده میشود و آن فرشته به او نشان میدهد كه زندگی اطرافیانش بدون وجود بیلی چقدر بی رمق و یكنواخت میشده است. این طوری است كه در همان روز و شب كریسمس، جورج كه بواسطه مشكلات مالی حاصل از ورشكستگی به فكر خودكشی افتاده است، باردیگر به انسانها دل میبندد و به زندگی بر میگردد...

"ایرینا دوبروا" مدلی زیبا و اسرارآمیز صربی که در نیویورک زندگی می کند عاشق "اولیور رید" مردی معمولی و آمریکایی شده و با ازدواج می کند. اما "ایرینا" تصور می کشد تحت تاثیر یک نفرین باستانی قرار دارد که او را تبدیل به پلنگ خواهد کرد. "اولیور" فکر می کند رفتار او بچه گانه است به همین دلیل او را نزد یک روانپزشک می فرستد و...

شب سال نو است. "دیوید" مردی الکلی به همراه دو دوست خود در گورستان نشسته و درباره دوستش "جرج" صحبت می کنند. "جرج" با او درباره افسانه ای صحبت کرده که آخرین فردی که در یک سال بمیرد باید تا انتهای آن سال "کالسکه ارواح" را رانده و روح کسانی را که می میرند جمع آوری کند. "دیوید" آخر شب بر اثر حمله قلبی از دنیا می رود و...