
«جک لوکاس» (بريجز) گوينده ي يک برنامه ي راديويي پس از آن که مي فهمد يکي از شنوندگان برنامه اش تحت تأثير حرف هاي او آدم کشته، کارش را رها مي کند و الکلي مي شود. شبي که «جک» قصد خودکشي دارد، مرد بي خانماني به نام «پري» (ويليامز) که قبلا استاد دانشگاه بوده، نجاتش مي دهد و مي گويد که مأموريت دارد «جام مقدس» را پيدا کند.

"مایک پرچ" کارآگاه خصوصی اهل نیویورک است که در پیدا کردن افراد گمشده تخصص دارد.او پرونده زنی اسرارآمیز را که "گریس" می نامد به عهده می گیرد.او از فراموشی رنج برده و هیچ خاطره ای ندارد.او کابوسی درباره قتل یک پیانیست به دست همسرش "رومان" در اواخر دهه۴۰ می بیند و "چرچ" سعی می کند این ماجرا را حل کند...

سال ۱۹۶۹، «دکتر مالکوم سیر» (ویلیامز)، مدیر بیمارستان بین بریج را متقاعد می کند تا اجازه بدهد او داروی لوو دوپا را – که در درمان پارکینسن مؤثر بوده-روی «لنرد لووه» (دنیرو) که از کودکی به تدریج کنترل حرکاتش را از دست داده و دچار کاتاتونیا شده، امتحان کند. «لنرد» تحت تأثیر لوو دوپا آرام آرام قدرت حرکت و تکلمش را دوباره به دست می آورد...

اواخر قرن هجدهم. در شهري جنگ زده، گروه تياتري «هنري سلت» (پاترسن) مشغول اجراي ماجراهاي «بارون مونچهازن» است. ناگهان سروکله ي آدم عجيبي (نويل) پيدا مي شود که ادعا مي کند «مونچهازن» واقعي است. اهالي شهر به او کمک مي کنند تا گروه چهار نفره اش را بيابد و مانع از حمله ي نهايي ترک ها شود...