کلانتر شهری کوچک و مرزی پسر مالک بزرگی را به جرم قتل بازداشت می کند، او مجبور است تا رسیدن سواره نظام متهم را در کلانتری شهر زندانی کند اما برادر و افراد مالک قصد دارند متهم را فراری دهند و به این منظور به شهر می آیند...
کلانتر شهری کوچک و مرزی پسر مالک بزرگی را به جرم قتل بازداشت می کند، او مجبور است تا رسیدن سواره نظام متهم را در کلانتری شهر زندانی کند اما برادر و افراد مالک قصد دارند متهم را فراری دهند و به این منظور به شهر می آیند...
فیلم آغازی فوق العاده استثنایی دارد که شگفت انگیز کار گردانی شده است و در عرض ۲ دقیقه، هاکس، موقعیت درامانیک فیلمش را می سازد و شخصیت های خود را معرفی می کند و همچنین پیچش بین آن ها را.
فیلم چندین شخصیت جذاب دارد که همه ی آن ها بسیار خوب پرداخت می شوند.۱-چنس(جان وین) که نوع خاص قهرمان هاکسیست یعنی فردی قابل اطمینان، محکم، با اراده و اهل دیدن دوستانش و مواظبت از آن ها.۲-دود یا براچون(Dean Martin) که اساساً این فیلم، فیلم دین مارتین است و مسئله ی مرکزی اوست که اهمیت دارد یعنی سیر تغییر او.۳-کلوردو(Ricky Nelson) او هم شخصیت محکم ، قابل اطمینان، مغرور که بسیار در فیلم جا می افتد و شخصیت های جذاب دیگری چون استامپی، فیدرز و کارلوس که بسیار در فرم فیلم جا افتاده اند و هیچ کدام اضافه نیستند.
فیلم در ظاهر راجب دستگیری جو برودت است و اتفاقاتی که در پی آن می آید اما به اعتقاد من این بهانه ی فیلم ساز است تا درون این نوع تم داستانی، درام بین شخصیت های خود را بسازد و آن ها را متحول کند. هر سه شخصیت اصلی فیلم تغییر می کنند و بخشی از درون خود را کامل می کنند اما از همه مهمتر شخصیت دود(براچون) است که لحظه به لحظه همه ی ما تغییر او را در فیلم می بینیم. و همچنین تغییر کلورادو از یک جوان مغرور به کسی که دیگران برایش مهم می شوند خصوصاً بعد از مرگ ویلر این اتفاق می افتد و حالا خود چنس که عاشق می شود و به آن تن در می دهد.
بعد از ۱ساعت و ۴۵ دقیقه از فیلم لحظه ای را شاهدید که سه شخصیت دود،کلورادو و استامپی یک موسیقی هماهنگ را با هم می نوازند. از این لحظه به بعد انها یک دست و یکپارچه شده اند و چون شخصیت ها کامل شده اند دیگر شکستی باقی نخواهد ماند.
فیلمسازان کلاسیک آمریکا این قدرت را داشتند که همراه با بیان کردن قصه ای سر راست و جذاب که مخاطب عام را جذب خود می کرد در عین حال فیلمی هنرمندانه و عمیق خلق کنند که هم می توانستند در گیشه موفق باشند و هم به هنر سینما پاسخ دهند که این کار را واقعاً تعداد معدودی از پسش بر می آمدند. ۱۰از۱۰
23
ahmad.noori3
۹ سال پیش
فیلم به وضوح به سه قسمت تقسیم می‌شد. در شروع، چندان موفق موفق نبود. داستان از همان لحظه‌ی آغاز شروع می‌شد. هدف معلوم می‌شد. شخصیت‌ها شناخته می‌شدند. اما فیلم دچار زوائدی بود که خسته‌کننده می‌شدند و فضای آرام فیلم و شروع نشدن اتفاقات اصلی، این حس را بیش‌تر می‌کرد. اما تقریبن پس از یک سوم و با اولین حمله، هر چه فیلم جلوتر می‌رود روند بهتری پیدا می‌کند. هیجان بیش‌تری خلق می‌کند و محیط را به‌تر می‌شناساند. و در چند سکانس پایانی به اوج می‌رسد و یک پایان شورانگیز نشانمان می‌دهد.
فضای دوست‌داشتنیِ وسترن فیلم، به شدت الگو گرفته از جان فورد است و هاکس نیز در گفته‌هایش این را انکار نمی‌کند. در مجموع فیلمی خوب است که دیدنش برای سینما دوستان لازم است.
8
armir1370
۸ سال پیش
ریو براوو یک شاهکار وسترن از هاکس بزرگ,که میخواسته جوابیه ایی باشه برای ماجراهای نیمروز,زینه مان.چرا به این خاطر که زینه مان در فیلمش کلانتر شهر یک فرد از کار افتاده و بدبخت معرفی کرده بوده,ولی هاکس در پاسخ و یا نقدی به اون فیلم کلانتری رو بوجود اورد که مغرور,پرقدرت و کمی هم بی احساس باشه.کلانتری که یک تنه مقابل دشمن ها وایسه..اول میخوام در مورد بازی بازیگران یک چیزی بگم,شاهکاره,شاهکار.کم فیلمی دیدم که بازی بازیگرانش اینقدر فوق العاده و تکمیل کننده یکدیگه باشه.وقتی که جان وین می اد,ادم میخواد سرش بزنه به دیوار. دین مارتین هم بینظیره.یه پیرمردی تو فیلم هست با بازی والتر برنان(استامپی),فوق العادست این مرد ,رفتم ویکیپدیاش چک کردم,دیدم سه تا اسکار گرفته.(فقط جک نیکلسون و دی لوییس این افتخار دارند).ریک نلسون هم خوب بازی میکنه هر چند یه خرده جوون و خام هست تو بازیگری.(ریک نلسون و دین مارتین هر دو از بهترین خواننده های دهه ی ۵۰ و ۶۰ هستند,یه چیزی مثل الویس پریسلی).از بازی فوق العاده بازیگرها که بگذریم برسیم به اصل مطلب,یعنی داستان که زیاد پیچیدگی خاصی نداره:بر اثر درگیری و کشته شدن یک بیگناه ,کلانتر با بازی وین,قاتل که جو بوردت نام داره,دستگیر میکنه,جو برادر ناتان بوردت هستش,ناتان جزو افراد پرنفوذ و ثروتمند منطقه است,کلانتر و استامپی دوست و همکار پیرش که پاش هم میلنگه باید شش روز مقابل افرادی که ناتان اجیر میکنه تا برادرش رو ازاد کنند مقابله کنه تا مارشال ایالت بیاد و جو را باخودش ببره.سه دقیقه ایی ابتدایی فیلم هیچ دیالوگی گفته نمیشه,انگار که ما با یک فیلم صامت روبرو هستیم,همون ابتدا ما فردی با نام دود با بازی دین مارتین با وضعی خراب میبینیم که گدایی جرعه ایی الکل میکنه,دود که در گذشته برای خودش صاحب بزرگی بوده و پیش کلانتر کار میکرده بعد از اینکه توسط دختری که عاشقش بوده کنار گذاشته میشه,عقلش از دست میده و به کوه پناه میاره,دائم الخمر میشه و چند مدتی نزد سرخپوستها زندگی میکنه.دود بعد از دو سال به شهر برمیگرده و خیلی زود بعد از اون درگیری, برای کمک به کلانتر میپیونده.(البته درگیری هم بین دود و جو بود,پس خود به خود اگه یه خورده غیرت هم ازش مونده بود,باید میومد)هاوارد هاکس کارگردان فیلم هیچ پیچیدگی وارد داستانش نمیکنه و اثری رو میسازه که علاوه بر اینکه سرگرم کننده هستش,هنری هم به چشم میاد,از شیوه ی خاصی تو فیلمبرداریش استفاده نمیکنه و همه چیز به روابط و اتفاقات که برای شخصیت ها پیش میاد میسپاره.کلانتری سرسخت,قوی هیکل و بزن بهادر که علاوه بر اینکه باید حواسش به زندانیش باشه,درخلال فیلم باید به دختر زیبایی با بازی انجی دیکینسون که عاشقش هم هست,نگاهی داشته باشه و مثل دود که اون قضیه براش پیش اومد,از دستش نده.در کنار کلانتر دود هست که در گذشته خودش غرق شده,دیگه قدرت سابق رو نداره و هاکس شخصیتش به گونه ایی شکل میده که مارو تو دو راهی قرار بده که ایا اون به راه راست کشیده میشه یا نه.در کنار اینها پیرمرد بامزه ایی با نام استامپی (والتر برنان) وجود داره که با شوخیهاش یخ فیلم اب میکنه.تمام این شخصیت ها در کنار ریک نلسون و انجی دیکینسون روابطشون به خوبی شکل میگیره و با هم میپیونده و همین خوب شکل گرفتن شخصیت ها بیننده رو تو اون دو ساعت میخکوب میکنه..یه چیز هم که توجه ام رو جلب کرد جنبه مذهبی فیلم بود,مثلا دود,نوشیدن الکل رو کنار گذاشت و راه سعادتش رو در ترک الکل دید.یا صحنه ایی در اخر فیلم بود که انجی دیکینسون لباس تنگی میپوشه و میخواد به بیرون بره,ولی کلانتر(جان وین) بهش این اجازه رو نمیده و بهش میگه: علاقه ایی نداره که دیگران بدن اون رو ببینند.تمام اینها به دستور ویل هیز که اون زمان استودیو های سینمایی زیر دستش بود,شکل گرفت,به نوعی اولین سانسور چی سینما در کنار سناتور مک کارتی,هیز بوده.اینها بودند که در ان دوران جلوی صحنه های جنسی بیش از حد گرفتند و اجازه ندادند که سینما به اون سمت کشیده بشه,اتفاقا اثار خوبی هم در زمانشون ساخته شد.(البته مک کارتی یک سری مشکلات دیگه مثل اتهام زدن بسیاری از بازیگران و کارگردان به کمونیست در پرونده اش داره که قابل بحث نیست).در کل ریو براوو یه وسترن بینظیره,از دستش ندید.
7
keley
۸ سال پیش
وقتی ریو براوو را می بینیم، فکر نمی کنیم با یک اثر هنری طرفیم. فکر می کنیم یک اثر سرگرم کننده (بسیار سرگرم کننده) است. و آنقدر فیلم ساز هیچ ادا و اطوار تکنیکی و فرمی در نیاورده است که اصلاً به نظر نمی رسد با یک فیلم عظیم هنری طرف هستیم. بیش از بزرگ. چرا اینطور است؟ مگر می شود سرگرمی و هنر اینطور با هم متّحد شوند و آخرش به نفع هنر حل شود و سرگرم کننده هم باشد؟ این از آن کارهایی است که به نظر من دو سه نفر بیشتر بلد نیستند. قطعاً هیچکاک، فورد و هاوارد هاکس بزرگ. اینها خیلی خوب بلد اند سرگرمی و هنر را عجین کنند و ما را سرگرم کنند و به ما از طریق سرگرم شدن بیاموزند که چگونه از هنر لذت ببریم. این آموختن، آموختن دلی است. هیچ فشاری در کار نیست. هیچ تحمیل هنرمندانه یا به رخ کشیدن هنر در کار نیست. این، عظمت ریو براوو است. هاکس تفاوتی که با هیچکاک و فورد (به خصوص با فورد) دارد، این است که تماماً فیلم هایش بر محور شخصیت ها استوار است. کاملاً شخصیت مطرح است؛ نه Background، نه زمینه ی اجتماعی، [و] نه هیچ چیز دیگری. شخصیت ها مطرح اند و روابطشان. روابط به شدت پیچیده، به شدت، در ظاهر، ساده و به شدت عمیق آدم ها با هم. هاکس استاد این کار است. ریو براوو هم قطعاً در این بحث بهترین است. به نظرم قبل از اینکه وارد بحث خود فیلم شویم به این نکته باید اشاره کنیم که ریو براوو یک واکنش مقابل فیلم High Noon (صلاه ظهر) فرد زینه مان است. ما این فیلم را بعداً در برنامه سینما کلاسیک خواهیم دید. مقابله ای است که هاکس می گوید من وقتی فیلم را دیدم عصبانی شدم. که چطور یک کلانتر خوب در تمام طول فیلم باید التماس کند که کسی به کمکش بیاید. این با روحیه ی یک کلانتر جدی وسترن سرپا نمی خورد. فیلم با دین مارتین[Dean Martin]شروع می شود. دربی باز می شود. آدمی وارد می شود. با یک کت پاره، یقه ی باز، آشفته، به شدت دفاعی و به هم ریخته. دین مارتین است. در ادامه، باز دوباره، شخصیت پردازی ادامه پیدا می کند تا آخر فیلم. مارشال (جان وین [John Wayne])، یک تنه، با یک اسلحه Bad Man را تعقیب می کند. Bad Man ای که بعد از این قضیه، یک نفر را کشته و دین مارتین را هم به شدت کتک زده است. می آید به عنوان مارشال وظیفه اش را انجام دهد. تک و تنها در کافه ای که می داند پر از افراد این آدم اصلی (Bad Manفیلم) است. باز دوباره، این یک نکته ی شخصیت پردازانه است که این تنهایی و کمک نخواستن (بر عکس صلاه ظهر) ویژگی جان وین است. جان وینِ بازیگر و جان وینِ شخصیت ریو براووِ هاکس که این دو تا با هم متحد شده اند. هفت، هشت دقیقه ی اول فیلم با این همه ماجرا، با معرفی این دو شخصیت اصلی، اما بدون دیالوگ [است]. یک طور ادای دین است به سینمای صامت. و هاکس در یک فیلم رنگی وسترن، این ادای دین را به سینما صامت انجام می دهد. و بسیار عالی است. بعد از این باید برسیم به معرفی آدم های دیگر. آدم های دیگری که هم طرف جان وین هستند و بعد قطب مخالف. قطب مخالف را تا اینجا اساساً دیده ایم. در وسترن ما یک الگو داریم. الگوی شخصیت داریم. یک آدم اصلی که اینجا مارشال (جان وین) است: یک آدم قوی و هیکلی، بزن بهادر، آرام، ساکت و لغزش ناپذیر. این جان وین است. یک دوستش را داریم (دوست قهرمان) که اینجا دین مارتین است: خطاکار، پر از ضعف های انسانی و شخصیتی، که ممکن است به دلیل این ضعف ها علیه آدم اصلی شود و به اش خیانت کند و یا ممکن است به رستگاری برسد که در ریو براوو با کمک جان وین به رستگاری می رسد و بازگشت به خود و فردیتش [می کند]. یک دوست دیگر کلانتر داریم که باز الگوی تیپیکال [Typical] است. استمپی [Stumpy] با بازی عالی والتر برنان [Walter Brennan] یک پیرمرد از کار افتاده ی شَل [و] به شدت شوخ طبع [است]. پر از شوخی اما از کار افتاده[است]. با معرفت [و] پشت قهرمان مان است، اما کار چندانی ازش بر نمی آید. یک جوان شش لول بند خوب (کلرادو) که الان به سرعت می بینیم اش. و یک مکزیکی که این هم در فیلم وسترن تیپیکال است. یک مکزیکی که بیشتر تیپ است اما اینجا باز دوباره شخصیت شده است. گفتم که در همین سکانس دوم فیلم، بعد از درگیری و معرفی بقیه، کلرادو (پسر جوان) را شاهدیم که شش لول بند است. از همان اول خودش را به آرامی تحمیل می کند. به مارشال می گوید که با من صحبت کن من انگلیسی بلدم. [مارشال] دارد از رئیسش می پرسد که این کیست [که او] می گوید با خودم صحبت کن. دو تا اسلحه هم بسته است. بعد هم شوخی می کند با مارشال که می خواهی یکی اش را بدهم به تو؟! خیلی معرفی سریعِ درستِ خوبی است. مثل همه ی معرفی های دیگر هاکس از آدم ها. در این صحنه، دین مارتین را می بینیم که از آن حالت درب و داغون در آمده است و کلانتر شده و آرم اش را گذاشته روی سینه اش. دیگر آن طور به هم ریخته نیست، لباسش کمی تغییر کرده ولی هنوز مسأله و مشکل مشروب خواری و ضعفش نسبت به این مسأله را دارد. عرض کردم که جان وین شخصیت اصلیِ لغزش ناپذیر است اما فیلم بر محور دین مارتین است. دین مارتین است که باید نجات پیدا کند. دین مارتین است که باید رستگار شود [و] به فردیت و عزت نفسش برگردد. به نظر می رسد قدرت ریو براوو اساساً به دلیل شخصیت هاست و نگاه درست هاکس به این آدمها و نجات پیدا کردن دین مارتین و تبدیلش به یک آدمی که می تواند روی پاهایش بایستد و عزت نفس از دست رفته اش را باز پس بگیرد. به همین دلیل هاکس می گوید فیلم، فیلم دین ماریتن است. فیلم آدم ضعیفی که قوی می شود. از نظر تکنیکی هاکس در ریو براوو چطور رفتار می کند؟ هیچ کار تکنیکال [Technical] عجیب غریبی نمی کند. دوربینشEye Levelاست و [آنرا] زیاد تکان نمی دهد. و با همین دوربین، هم سطح نگاه قهرمان ها و شخصیت ها، فیلم را جلو می برد. تدوین بسیار ساده انجام می گیرد و تابع قصه است و تابع پایان نکته ای از یک شخصیت است و نه تدوین عجیب غریبی که قرار است به فیلم فرم اضافه برساند. ابداً چنین نیست. تکنیکش خیلی ساده است و نوع فیلمسازیش هم همینطور. از ناتورالیزم [Naturalism] سطحی ای که به راحتی در یک قدمی اش است فاصله می گیرد و به رئالیزم [Realism] ای می رود که این رئالیزم قبل از اینکه پس زمینه مسأله اش باشد و اجتماعی گرا و ایده آلیستی [Idealistic] یا متریالیستی [Materialistic]، رئالیزم شخصیت هاست. و سبک کار هم این نوع رئالیزم است. رئالیزم ای بسیار شخصی است. این کشش و تضاد بین پس زمینه و پیش زمینه (یعنی قرارداد های ژانر وسترن و کلیشه ها و پیش زمینه که شخصیت ها هستند) دلیل زنده بودن، جذابیت و جلو رفتن اثر است. آدم های ریو براوو به نظر می رسد قبل از اینکه محصول اجتماع باشند و از اجتماع بیرون بیایند، از یک ترانه ی فولک [Folk] و عامیانه در آمده اند. ترانه ای که در فیلم، هم در تیتراژ است و هم در جاهای دیگر. و این ویژگی هاکس است. برخلاف فورد که از درون اجتماع آدم ها بیرون می آیند. و این ویژگی شخصی هاکس است که فیلم هایش را چنین شخصی می کند. به نظرم خوب است که به فضا هم نگاهی بیاندازیم. شهر ریو براوو ای که هاکس می سازد [شامل] یک کلانتری، زندان، یک مهمانخانه و خیابان های وسترنی است که ته شان بیابان است. هیچ چیز اضافه ای به ما نمی دهد. هر چیزی می دهد، باید آماده باشد برای بار نمایشی. بار نمایشی قصه، نه بار نمایشی تحمیل شده. برسیم به صحنه ی آخر (تبادل دین مارتین با Bad Man و مبارزه ی جدی آنها با Bad Man ها). فقط یک ترفند دراماتیک در فیلم است [و] آن مسأله ی دینامیت ها [است]. دینامیتی که پرتاب می شود و بار نمایشی شدید دارد. و در آخر یک Happy End خیلی مطبوع و پیروزی شخصیت ها. قبل از اینکه در بیرون بر Bad Man ها پیروز شوند، دین مارتین بر خودش پیروز می شود. و شاید به همین دلیل هاکس می گوید فیلم، فیلم دین مارتین است. به نظر من فیلم، فیلم دین مارتین است و فیلم جان وین. فیلم جان وین است و فیلم دین مارتین. فیلم والتر برنان است و فیلم کلرادو. و فیلم این شخصیت های به فردیت رسیده. و هاکس ای که ابداً دیده نمی شود ولی در فیلم کنترل اساسی دارد. فیلم گرم، جذاب، گیرا، انسانی و بسیار هنری ریو براوو را با هم ببینیم. مسعود فراستی
6
kamalkiani
۱۰ سال پیش
شاهکاری دوست داشتنی از استاد بزرگ سینما ، اون سکانسی که دین مارتین و دوستانش بیخیال همه تهدیدها با صدای گرم و گیرای دین مارتین شروع به آواز خواندن می کنن جزو سکانسهای مورد علاقه منه
5
hoseinrayeji
۸ سال پیش
فیلمی که بارها دیدمش اما دلیلی ندارد که باز هم به سراغش نروم............. تفاوت خلق با ساخت در چیست؟ تفاوت فرم با تکنیک؟ و هنر با صنعت؟ تازگی ، شادابی ، سبز بودن و نبض داشتن......... تولید انرژی کردن..
4
Aran_wu
۱۰ سال پیش
بهتزین وسترن هاوکس.
3
mohajer13sam
۱۰ سال پیش
عجب فیلمی بود ، یه فیلم وسترن اینجوری دلم میخواست . خیلی قشنگ بود. el dorado رو هم باید ببینم بعد از این.
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
فیلمی بزرگ از هاوارد هاکس بزرگ
دومین وسترن ساز بزرگ تاریخ سینما
نقد فیلم«هماهنگی در موسیقی»
فیلم آغازی فوق العاده استثنایی دارد که شگفت انگیز کار گردانی شده است و در عرض ۲ دقیقه، هاکس، موقعیت درامانیک فیلمش را می سازد و شخصیت های خود را معرفی می کند و همچنین پیچش بین آن ها را.
فیلم چندین شخصیت جذاب دارد که همه ی آن ها بسیار خوب پرداخت می شوند.۱-چنس(جان وین) که نوع خاص قهرمان هاکسیست یعنی فردی قابل اطمینان، محکم، با اراده و اهل دیدن دوستانش و مواظبت از آن ها.۲-دود یا براچون(Dean Martin) که اساساً این فیلم، فیلم دین مارتین است و مسئله ی مرکزی اوست که اهمیت دارد یعنی سیر تغییر او.۳-کلوردو(Ricky Nelson) او هم شخصیت محکم ، قابل اطمینان، مغرور که بسیار در فیلم جا می افتد و شخصیت های جذاب دیگری چون استامپی، فیدرز و کارلوس که بسیار در فرم فیلم جا افتاده اند و هیچ کدام اضافه نیستند.
فیلم در ظاهر راجب دستگیری جو برودت است و اتفاقاتی که در پی آن می آید اما به اعتقاد من این بهانه ی فیلم ساز است تا درون این نوع تم داستانی، درام بین شخصیت های خود را بسازد و آن ها را متحول کند. هر سه شخصیت اصلی فیلم تغییر می کنند و بخشی از درون خود را کامل می کنند اما از همه مهمتر شخصیت دود(براچون) است که لحظه به لحظه همه ی ما تغییر او را در فیلم می بینیم. و همچنین تغییر کلورادو از یک جوان مغرور به کسی که دیگران برایش مهم می شوند خصوصاً بعد از مرگ ویلر این اتفاق می افتد و حالا خود چنس که عاشق می شود و به آن تن در می دهد.
بعد از ۱ساعت و ۴۵ دقیقه از فیلم لحظه ای را شاهدید که سه شخصیت دود،کلورادو و استامپی یک موسیقی هماهنگ را با هم می نوازند. از این لحظه به بعد انها یک دست و یکپارچه شده اند و چون شخصیت ها کامل شده اند دیگر شکستی باقی نخواهد ماند.
فیلمسازان کلاسیک آمریکا این قدرت را داشتند که همراه با بیان کردن قصه ای سر راست و جذاب که مخاطب عام را جذب خود می کرد در عین حال فیلمی هنرمندانه و عمیق خلق کنند که هم می توانستند در گیشه موفق باشند و هم به هنر سینما پاسخ دهند که این کار را واقعاً تعداد معدودی از پسش بر می آمدند. ۱۰از۱۰
فیلم به وضوح به سه قسمت تقسیم می‌شد.
در شروع، چندان موفق موفق نبود. داستان از همان لحظه‌ی آغاز شروع می‌شد. هدف معلوم می‌شد. شخصیت‌ها شناخته می‌شدند. اما فیلم دچار زوائدی بود که خسته‌کننده می‌شدند و فضای آرام فیلم و شروع نشدن اتفاقات اصلی، این حس را بیش‌تر می‌کرد.
اما تقریبن پس از یک سوم و با اولین حمله، هر چه فیلم جلوتر می‌رود روند بهتری پیدا می‌کند. هیجان بیش‌تری خلق می‌کند و محیط را به‌تر می‌شناساند.
و در چند سکانس پایانی به اوج می‌رسد و یک پایان شورانگیز نشانمان می‌دهد.
فضای دوست‌داشتنیِ وسترن فیلم، به شدت الگو گرفته از جان فورد است و هاکس نیز در گفته‌هایش این را انکار نمی‌کند.
در مجموع فیلمی خوب است که دیدنش برای سینما دوستان لازم است.
ریو براوو یک شاهکار وسترن از هاکس بزرگ,که میخواسته جوابیه ایی باشه برای ماجراهای نیمروز,زینه مان.چرا به این خاطر که زینه مان در فیلمش کلانتر شهر یک فرد از کار افتاده و بدبخت معرفی کرده بوده,ولی هاکس در پاسخ و یا نقدی به اون فیلم کلانتری رو بوجود اورد که مغرور,پرقدرت و کمی هم بی احساس باشه.کلانتری که یک تنه مقابل دشمن ها وایسه..اول میخوام در مورد بازی بازیگران یک چیزی بگم,شاهکاره,شاهکار.کم فیلمی دیدم که بازی بازیگرانش اینقدر فوق العاده و تکمیل کننده یکدیگه باشه.وقتی که جان وین می اد,ادم میخواد سرش بزنه به دیوار. دین مارتین هم بینظیره.یه پیرمردی تو فیلم هست با بازی والتر برنان(استامپی),فوق العادست این مرد ,رفتم ویکیپدیاش چک کردم,دیدم سه تا اسکار گرفته.(فقط جک نیکلسون و دی لوییس این افتخار دارند).ریک نلسون هم خوب بازی میکنه هر چند یه خرده جوون و خام هست تو بازیگری.(ریک نلسون و دین مارتین هر دو از بهترین خواننده های دهه ی ۵۰ و ۶۰ هستند,یه چیزی مثل الویس پریسلی).از بازی فوق العاده بازیگرها که بگذریم برسیم به اصل مطلب,یعنی داستان که زیاد پیچیدگی خاصی نداره:بر اثر درگیری و کشته شدن یک بیگناه ,کلانتر با بازی وین,قاتل که جو بوردت نام داره,دستگیر میکنه,جو برادر ناتان بوردت هستش,ناتان جزو افراد پرنفوذ و ثروتمند منطقه است,کلانتر و استامپی دوست و همکار پیرش که پاش هم میلنگه باید شش روز مقابل افرادی که ناتان اجیر میکنه تا برادرش رو ازاد کنند مقابله کنه تا مارشال ایالت بیاد و جو را باخودش ببره.سه دقیقه ایی ابتدایی فیلم هیچ دیالوگی گفته نمیشه,انگار که ما با یک فیلم صامت روبرو هستیم,همون ابتدا ما فردی با نام دود با بازی دین مارتین با وضعی خراب میبینیم که گدایی جرعه ایی الکل میکنه,دود که در گذشته برای خودش صاحب بزرگی بوده و پیش کلانتر کار میکرده بعد از اینکه توسط دختری که عاشقش بوده کنار گذاشته میشه,عقلش از دست میده و به کوه پناه میاره,دائم الخمر میشه و چند مدتی نزد سرخپوستها زندگی میکنه.دود بعد از دو سال به شهر برمیگرده و خیلی زود بعد از اون درگیری, برای کمک به کلانتر میپیونده.(البته درگیری هم بین دود و جو بود,پس خود به خود اگه یه خورده غیرت هم ازش مونده بود,باید میومد)هاوارد هاکس کارگردان فیلم هیچ پیچیدگی وارد داستانش نمیکنه و اثری رو میسازه که علاوه بر اینکه سرگرم کننده هستش,هنری هم به چشم میاد,از شیوه ی خاصی تو فیلمبرداریش استفاده نمیکنه و همه چیز به روابط و اتفاقات که برای شخصیت ها پیش میاد میسپاره.کلانتری سرسخت,قوی هیکل و بزن بهادر که علاوه بر اینکه باید حواسش به زندانیش باشه,درخلال فیلم باید به دختر زیبایی با بازی انجی دیکینسون که عاشقش هم هست,نگاهی داشته باشه و مثل دود که اون قضیه براش پیش اومد,از دستش نده.در کنار کلانتر دود هست که در گذشته خودش غرق شده,دیگه قدرت سابق رو نداره و هاکس شخصیتش به گونه ایی شکل میده که مارو تو دو راهی قرار بده که ایا اون به راه راست کشیده میشه یا نه.در کنار اینها پیرمرد بامزه ایی با نام استامپی (والتر برنان) وجود داره که با شوخیهاش یخ فیلم اب میکنه.تمام این شخصیت ها در کنار ریک نلسون و انجی دیکینسون روابطشون به خوبی شکل میگیره و با هم میپیونده و همین خوب شکل گرفتن شخصیت ها بیننده رو تو اون دو ساعت میخکوب میکنه..یه چیز هم که توجه ام رو جلب کرد جنبه مذهبی فیلم بود,مثلا دود,نوشیدن الکل رو کنار گذاشت و راه سعادتش رو در ترک الکل دید.یا صحنه ایی در اخر فیلم بود که انجی دیکینسون لباس تنگی میپوشه و میخواد به بیرون بره,ولی کلانتر(جان وین) بهش این اجازه رو نمیده و بهش میگه: علاقه ایی نداره که دیگران بدن اون رو ببینند.تمام اینها به دستور ویل هیز که اون زمان استودیو های سینمایی زیر دستش بود,شکل گرفت,به نوعی اولین سانسور چی سینما در کنار سناتور مک کارتی,هیز بوده.اینها بودند که در ان دوران جلوی صحنه های جنسی بیش از حد گرفتند و اجازه ندادند که سینما به اون سمت کشیده بشه,اتفاقا اثار خوبی هم در زمانشون ساخته شد.(البته مک کارتی یک سری مشکلات دیگه مثل اتهام زدن بسیاری از بازیگران و کارگردان به کمونیست در پرونده اش داره که قابل بحث نیست).در کل ریو براوو یه وسترن بینظیره,از دستش ندید.
وقتی ریو براوو را می بینیم، فکر نمی کنیم با یک اثر هنری طرفیم. فکر می کنیم یک اثر سرگرم کننده (بسیار سرگرم کننده) است. و آنقدر فیلم ساز هیچ ادا و اطوار تکنیکی و فرمی در نیاورده است که اصلاً به نظر نمی رسد با یک فیلم عظیم هنری طرف هستیم. بیش از بزرگ. چرا اینطور است؟ مگر می شود سرگرمی و هنر اینطور با هم متّحد شوند و آخرش به نفع هنر حل شود و سرگرم کننده هم باشد؟ این از آن کارهایی است که به نظر من دو سه نفر بیشتر بلد نیستند. قطعاً هیچکاک، فورد و هاوارد هاکس بزرگ. اینها خیلی خوب بلد اند سرگرمی و هنر را عجین کنند و ما را سرگرم کنند و به ما از طریق سرگرم شدن بیاموزند که چگونه از هنر لذت ببریم. این آموختن، آموختن دلی است. هیچ فشاری در کار نیست. هیچ تحمیل هنرمندانه یا به رخ کشیدن هنر در کار نیست. این، عظمت ریو براوو است.
هاکس تفاوتی که با هیچکاک و فورد (به خصوص با فورد) دارد، این است که تماماً فیلم هایش بر محور شخصیت ها استوار است. کاملاً شخصیت مطرح است؛ نه Background، نه زمینه ی اجتماعی، [و] نه هیچ چیز دیگری. شخصیت ها مطرح اند و روابطشان. روابط به شدت پیچیده، به شدت، در ظاهر، ساده و به شدت عمیق آدم ها با هم. هاکس استاد این کار است. ریو براوو هم قطعاً در این بحث بهترین است.
به نظرم قبل از اینکه وارد بحث خود فیلم شویم به این نکته باید اشاره کنیم که ریو براوو یک واکنش مقابل فیلم High Noon (صلاه ظهر) فرد زینه مان است. ما این فیلم را بعداً در برنامه سینما کلاسیک خواهیم دید. مقابله ای است که هاکس می گوید من وقتی فیلم را دیدم عصبانی شدم. که چطور یک کلانتر خوب در تمام طول فیلم باید التماس کند که کسی به کمکش بیاید. این با روحیه ی یک کلانتر جدی وسترن سرپا نمی خورد.
فیلم با دین مارتین[Dean Martin]شروع می شود. دربی باز می شود. آدمی وارد می شود. با یک کت پاره، یقه ی باز، آشفته، به شدت دفاعی و به هم ریخته. دین مارتین است. در ادامه، باز دوباره، شخصیت پردازی ادامه پیدا می کند تا آخر فیلم.
مارشال (جان وین [John Wayne])، یک تنه، با یک اسلحه Bad Man را تعقیب می کند. Bad Man ای که بعد از این قضیه، یک نفر را کشته و دین مارتین را هم به شدت کتک زده است. می آید به عنوان مارشال وظیفه اش را انجام دهد. تک و تنها در کافه ای که می داند پر از افراد این آدم اصلی (Bad Manفیلم) است. باز دوباره، این یک نکته ی شخصیت پردازانه است که این تنهایی و کمک نخواستن (بر عکس صلاه ظهر) ویژگی جان وین است. جان وینِ بازیگر و جان وینِ شخصیت ریو براووِ هاکس که این دو تا با هم متحد شده اند. هفت، هشت دقیقه ی اول فیلم با این همه ماجرا، با معرفی این دو شخصیت اصلی، اما بدون دیالوگ [است]. یک طور ادای دین است به سینمای صامت. و هاکس در یک فیلم رنگی وسترن، این ادای دین را به سینما صامت انجام می دهد. و بسیار عالی است.
بعد از این باید برسیم به معرفی آدم های دیگر. آدم های دیگری که هم طرف جان وین هستند و بعد قطب مخالف. قطب مخالف را تا اینجا اساساً دیده ایم.
در وسترن ما یک الگو داریم. الگوی شخصیت داریم. یک آدم اصلی که اینجا مارشال (جان وین) است: یک آدم قوی و هیکلی، بزن بهادر، آرام، ساکت و لغزش ناپذیر. این جان وین است. یک دوستش را داریم (دوست قهرمان) که اینجا دین مارتین است: خطاکار، پر از ضعف های انسانی و شخصیتی، که ممکن است به دلیل این ضعف ها علیه آدم اصلی شود و به اش خیانت کند و یا ممکن است به رستگاری برسد که در ریو براوو با کمک جان وین به رستگاری می رسد و بازگشت به خود و فردیتش [می کند]. یک دوست دیگر کلانتر داریم که باز الگوی تیپیکال [Typical] است. استمپی [Stumpy] با بازی عالی والتر برنان [Walter Brennan] یک پیرمرد از کار افتاده ی شَل [و] به شدت شوخ طبع [است]. پر از شوخی اما از کار افتاده[است]. با معرفت [و] پشت قهرمان مان است، اما کار چندانی ازش بر نمی آید. یک جوان شش لول بند خوب (کلرادو) که الان به سرعت می بینیم اش. و یک مکزیکی که این هم در فیلم وسترن تیپیکال است. یک مکزیکی که بیشتر تیپ است اما اینجا باز دوباره شخصیت شده است.
گفتم که در همین سکانس دوم فیلم، بعد از درگیری و معرفی بقیه، کلرادو (پسر جوان) را شاهدیم که شش لول بند است. از همان اول خودش را به آرامی تحمیل می کند. به مارشال می گوید که با من صحبت کن من انگلیسی بلدم. [مارشال] دارد از رئیسش می پرسد که این کیست [که او] می گوید با خودم صحبت کن. دو تا اسلحه هم بسته است. بعد هم شوخی می کند با مارشال که می خواهی یکی اش را بدهم به تو؟! خیلی معرفی سریعِ درستِ خوبی است. مثل همه ی معرفی های دیگر هاکس از آدم ها.
در این صحنه، دین مارتین را می بینیم که از آن حالت درب و داغون در آمده است و کلانتر شده و آرم اش را گذاشته روی سینه اش. دیگر آن طور به هم ریخته نیست، لباسش کمی تغییر کرده ولی هنوز مسأله و مشکل مشروب خواری و ضعفش نسبت به این مسأله را دارد.
عرض کردم که جان وین شخصیت اصلیِ لغزش ناپذیر است اما فیلم بر محور دین مارتین است. دین مارتین است که باید نجات پیدا کند. دین مارتین است که باید رستگار شود [و] به فردیت و عزت نفسش برگردد. به نظر می رسد قدرت ریو براوو اساساً به دلیل شخصیت هاست و نگاه درست هاکس به این آدمها و نجات پیدا کردن دین مارتین و تبدیلش به یک آدمی که می تواند روی پاهایش بایستد و عزت نفس از دست رفته اش را باز پس بگیرد. به همین دلیل هاکس می گوید فیلم، فیلم دین ماریتن است. فیلم آدم ضعیفی که قوی می شود.
از نظر تکنیکی هاکس در ریو براوو چطور رفتار می کند؟ هیچ کار تکنیکال [Technical] عجیب غریبی نمی کند. دوربینشEye Levelاست و [آنرا] زیاد تکان نمی دهد. و با همین دوربین، هم سطح نگاه قهرمان ها و شخصیت ها، فیلم را جلو می برد. تدوین بسیار ساده انجام می گیرد و تابع قصه است و تابع پایان نکته ای از یک شخصیت است و نه تدوین عجیب غریبی که قرار است به فیلم فرم اضافه برساند. ابداً چنین نیست. تکنیکش خیلی ساده است و نوع فیلمسازیش هم همینطور.
از ناتورالیزم [Naturalism] سطحی ای که به راحتی در یک قدمی اش است فاصله می گیرد و به رئالیزم [Realism] ای می رود که این رئالیزم قبل از اینکه پس زمینه مسأله اش باشد و اجتماعی گرا و ایده آلیستی [Idealistic] یا متریالیستی [Materialistic]، رئالیزم شخصیت هاست. و سبک کار هم این نوع رئالیزم است. رئالیزم ای بسیار شخصی است. این کشش و تضاد بین پس زمینه و پیش زمینه (یعنی قرارداد های ژانر وسترن و کلیشه ها و پیش زمینه که شخصیت ها هستند) دلیل زنده بودن، جذابیت و جلو رفتن اثر است.
آدم های ریو براوو به نظر می رسد قبل از اینکه محصول اجتماع باشند و از اجتماع بیرون بیایند، از یک ترانه ی فولک [Folk] و عامیانه در آمده اند. ترانه ای که در فیلم، هم در تیتراژ است و هم در جاهای دیگر. و این ویژگی هاکس است. برخلاف فورد که از درون اجتماع آدم ها بیرون می آیند. و این ویژگی شخصی هاکس است که فیلم هایش را چنین شخصی می کند.
به نظرم خوب است که به فضا هم نگاهی بیاندازیم. شهر ریو براوو ای که هاکس می سازد [شامل] یک کلانتری، زندان، یک مهمانخانه و خیابان های وسترنی است که ته شان بیابان است. هیچ چیز اضافه ای به ما نمی دهد. هر چیزی می دهد، باید آماده باشد برای بار نمایشی. بار نمایشی قصه، نه بار نمایشی تحمیل شده.
برسیم به صحنه ی آخر (تبادل دین مارتین با Bad Man و مبارزه ی جدی آنها با Bad Man ها). فقط یک ترفند دراماتیک در فیلم است [و] آن مسأله ی دینامیت ها [است]. دینامیتی که پرتاب می شود و بار نمایشی شدید دارد. و در آخر یک Happy End خیلی مطبوع و پیروزی شخصیت ها.
قبل از اینکه در بیرون بر Bad Man ها پیروز شوند، دین مارتین بر خودش پیروز می شود. و شاید به همین دلیل هاکس می گوید فیلم، فیلم دین مارتین است. به نظر من فیلم، فیلم دین مارتین است و فیلم جان وین. فیلم جان وین است و فیلم دین مارتین. فیلم والتر برنان است و فیلم کلرادو. و فیلم این شخصیت های به فردیت رسیده. و هاکس ای که ابداً دیده نمی شود ولی در فیلم کنترل اساسی دارد.
فیلم گرم، جذاب، گیرا، انسانی و بسیار هنری ریو براوو را با هم ببینیم.
مسعود فراستی
شاهکاری دوست داشتنی از استاد بزرگ سینما ، اون سکانسی که دین مارتین و دوستانش بیخیال همه تهدیدها با صدای گرم و گیرای دین مارتین شروع به آواز خواندن می کنن جزو سکانسهای مورد علاقه منه
فیلمی که بارها دیدمش اما دلیلی ندارد که باز هم به سراغش نروم.............
تفاوت خلق با ساخت در چیست؟
تفاوت فرم با تکنیک؟
و هنر با صنعت؟
تازگی ، شادابی ، سبز بودن و نبض داشتن.........
تولید انرژی کردن..
بهتزین وسترن هاوکس.
عجب فیلمی بود ، یه فیلم وسترن اینجوری دلم میخواست . خیلی قشنگ بود. el dorado رو هم باید ببینم بعد از این.