یک مامور مخفی آمریکایی به شهر "آلفاویل" در سیاره ای دوردست فرستاده می شود تا شخصی مفقود شده را پیدا کرده و شهر را از دستان حاکم ظالم آن نجات دهد...
یک مامور مخفی آمریکایی به شهر "آلفاویل" در سیاره ای دوردست فرستاده می شود تا شخصی مفقود شده را پیدا کرده و شهر را از دستان حاکم ظالم آن نجات دهد...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
دوست عزیز
باورپذیری؟ یعنی واقعا به نظرت باورپذیری جزء برسازنده ی یه فیلم خوبه؟ بعد اونوقت یانچو که وسط یه میزانسن قرون وسطایی، هلیکوپتر میشونه فیلمساز خوبی نیست چون باورپذیر نیست؟ با این حساب بونوئلی که در اقدام نمادین تو یه فیلم ۲ساعته (این میل مبهم هوس) از ۲ بازیگر متفاوت (با ظاهری کاملن متفاوت) برای یه نقش، بازی میگیره بدترینه چون باورپذیر نیست؟.. کجای سولاریس – که جزو فیلمای محبوبتونه- باورپذیره.. سینمای حقیقی، سینمایی نیست که از تخیل جدا بشه و به سمت باورپذیری و واقعیت میل کنه (مث هالیوود)؛ سینمای آرمانی و حقیقی ، سینماییه که از باورمندی کنده میشه و به سمت تخیل و وجدان حرکت میکنه.
دوست گرامی.. مادامیکه سینمای گدار رو ۰ و ۱ و با الگوی منظم کلاسیک و ناتورالیستی رایج ببینی، نمیتونی درکش کنی. سینمای گدار یه کولاژ مدرنیستیه.. یه مانیفست سیاسیه....یه روزنامه دیواریه..یه شب نامه ست.. مجموعه ای از کاشی های ناموزون.. میدونی آلفاویل نماد چیه؟ سیر تدریجی داستان فیلم، بازتولید چه جریان و جنبشیه؟ شما حتا تو انتخاب بهترین فیلمش هم خطا رفتی چون تمایل داری استاندارد فیلمیک رو بشکل متعارف ذهنی خودتون تعریف کنین.. یاد نامه نگاری تروفو و گدار افتادم:
تروفو – بالاخره قبول داری یه فیلم باید یه ابتدا، وسط و انتهایی داشته باشه؟
گدار – آزه.. ولی نه به همین ترتیبی که گفتی..
Alphaville -Big In Japan
کیا یاده این افتادن؟
یه فیلم بسیار خوب.
احتمالا زمان ساخت فیلم فقط میخواسته بگه منم بازی بدید
منم بلدم فیلم هنری!! بسازم
از فیلم های که ازش دیدم جزء بهترین هاش بوده ولی در کلا به درد خودشم نمیخوره فیلماش
موضوع در سطحی ترین حالت ممکن میمونه
فیلم در حد یه ایده بیشتر پیشرفت نداره , در حد یه پاراگراف هم حرف نداشته داخل این فیلم
باور پذیر ی هم که در حد صفر....
ولی در کل یه شعر داخل فیلم هست قشنگه:
حقیقت عریان
من به خوبی میدانم
نومیدی بال و پری ندارد
همینطور عشق
چهره ای ندارند , صحبتی نمیکنند
به آن ها نگاه نمیکنم , با آنها صحبت نمیکنم
اما من با عشق و نومیدی ام زنده ام...
آلفاویل: ماجرای عجیب لمی کوشن (به فرانسوی: Alphaville: Une étrange aventure de Lemmy Caution) یک فیلم سیاه و سفید فرانسوی آینده‌نگر به کارگردانی ژان لوک گدار است که برنده جایزه خرس طلایی پانزدهمین دوره جشنواره فیلم برلین شد.
آلفاویل یکی از بهترین فیلم‌های دوره نخست فعالیت هنری ژان لوک گدار و نوعی داستان مصور سینمایی به شمار می‌رود. این فیلم سرشار از نشانه‌های Pop Art همراه با هجو سنت‌های Pulp Fiction است.
ژان لوک گدار تماشاگر خود را زیرکانه می‌خواند تا در لایهٔ ژرف تری از اندیشه و در چارچوبی سورئال به فیلم او بنگرد و این چالش پیچیدهٔ گدار در شعر «پایتخت اندوه» (Capitale de La Douleur) از پل الوار (شاعر سورئالیست فرانسوی) پنهان است که طی فیلم لمی (ادی کنستانتین) آن را برای ناتاشا (آنا کارینا) می خواند: «و به بهانهٔ آنکه دوستت دارم همه چیز در جنبش است و برای زیستن تنها باید پیش رفت، باید رفت. در راستایی پیش به سوی آنچه که تو دوست داری. من بسوی تو می‌رفتم. من برای همیشه بسوی روشنایی می‌رفتم» و پاسخ این پیچیدگی در بخشی از شعر الوار است که ناتاشا (آنا کارینا) برای لمی (ادی کنستانتین) می‌خواند: «ما در خلاء دگردیسی خویش می زییم. اما آن پژواک که پخش می‌شود در همهٔ روز، آن پژواک در ماورای هنگام و نیاز و نوازش به تکرار می پرسد: آیا ما نزدیک شده‌ایم یا که هنوز بسی دوریم از آگاهی مان ...»
عالی
فوق العاده
برنده خرس طلای برلین