«جرميا جانسن» (ردفورد)، مردي جوان و تک رو که از شهرنشيني به تنگ آمده، در سال ۱۸۳۰ به کوهستان راکي مي رود. در آن جا يک شکارچي (گيراش) او را مي بيند و زير پر و بالش را مي گيرد. «جرميا» روش زندگي در طبيعت وحشي را از شکارچي مي آموزد و آرام آرام متکي به خود بار مي آيد...
«جرميا جانسن» (ردفورد)، مردي جوان و تک رو که از شهرنشيني به تنگ آمده، در سال ۱۸۳۰ به کوهستان راکي مي رود. در آن جا يک شکارچي (گيراش) او را مي بيند و زير پر و بالش را مي گيرد. «جرميا» روش زندگي در طبيعت وحشي را از شکارچي مي آموزد و آرام آرام متکي به خود بار مي آيد...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
نقد فیلم
به شدت فیلم فوقلعاده ای بود فیلمنامه قوی، کارگردان کارش استادانه و بازیگر فوقلعاده عالی نقشو درآورده بود.
در آغاز معرفی بسیار مختصر و همانقدر که لازم است درباره جرمیا بدانیم به ما گفته میشود او شهر و تمدن را رها می کند و به کوهستان و قوانین طبیعت رهگذر میشود.با چند پلان کوتاه نشون میده فیلمساز که او طبیعت را به خوبی نمیشناسد.۱-در بار اول نمیتواند گوزنی بزند.۲-در اتش روشن را حفظ کردن ماهر نیست.۳-در ماهی گرفتن موفق نیست.۴- اسبش در سرما می میرد. تمام اینها ما را به شخصیت نزدیک می کند و او را می شناسیم.تفنگی را بدست می آورد که در واقع طبیعت به او داده است چون طبیعت گچت را از پا در آورده است و با نیروی آن گوزن را میزند.
به پیرمردی بر میخورد که زبان کوهستان و قانون آن را میداند و او را باتجربه و پخته میکند.۱-خطر سرخپوست ها را به گوشزد می کند و آنها را واصولشان و منطقه شان را به توضیح میدهد گروه فلت هد و کرو ها را به معرفی میکند.۲-یادش میدهد چطور یک گوزن را بزند.
در مسیرش به زنی بر میخورد که خانواده اش را در حمله کروها از دست داده است و سلامت عقل خود را هم از دست داده و جرمیا به او کمک میکند.این بعدی دیگر از شخصیت جرمیاست او به شدت مهربان و هر کاری که از دستش بربیاید برای مردمی که در دردسرند انجام میدهد و این در نهایت او را زمین میزند چون قانون کوهستان مستلزم خشونت است نه بخشش.وپسری که با دیدن خشونت بسیار توان حرف زدن را از دست داده با خود میبرد.
دل گیوو را نجات میدهد و کمکش میکند که اسبش را پس بگیرد اما او با کشتن کسی میانه ندارد که در اینجا مجبور میشود و انجامش میدهد.با قبیله سرخپوست های مسیحی آشنا میشویم و اصولشان را درک می کنیم و برای ما ناشناخته باقی نمی مانند و تفاوتشان را با کرو ها میفهمیم.از اینجا زنی را اختیار میکند که البته به اجبار است اما فیلمساز در ذره ذره نشان دادن اینکه آن ها به مرور به هم علاقه پیدا می کنند به شدت موفق است و رابطه با زنش و پسر کوچک به خوبی موفق از کار در می آید.خانه ساختن به خوبی اجرا شده وبرای ما کارشان و وظایفشان به شدت ملموس میشود به طوری که ما به مرور به هر سه انها نزدیک و نزدیک تر میشویم.
تا اینکه قبول کردنش و رفتن با گروه سربازان همه چیز را تغییر می دهد که این هم از محبتش ناشی میشود و مجبور به خطا کردن از یکی از اصول کوهستان و منطقه هم میشود و خطر را با میزانسن عالی فیلمساز درک میکند.مرگ خانواده ی خود را میبیند در سکوت طول آن شب قالب جدیدی را میپذیرد و به رنگ خشونت و انتقام طبیعت در می آید و تا وقتی تمام کرو ها را نکشد ارام نمیشود آری او تغییر می کند به نوعی که دوستانش دیگر اورا کم کم نمیشناسند و میفهمند او درد بسیاری را با خود دارد.
رئوفتش تبدیل به خشونت میشود وهمچون آتشی همه جا را گر میگرد.طبیعت و افراد کوهستان او را با تجربه می کنند به خانواده میدهند و خود آن ها آن را دو باره پس میگیرند این مسیر سلوک اوست حال او چیزی جز انتقام و خشونت طبیعت را در دستان خود ندارد.
یکی از کارهای زیبای سیدنی پولاک با بازی رابرت رد فورد.موضوع داستان هم زیباست.صحنه های برفی فیلم و شکار و دادوستد با سرخپوستان ، از صحنه های به یاد ماندنی است.
زیاد باحال نبود ، انتظار داشتم یه چیزی یاد بگیرم اما بیشتر شبیه زندگی نامه بود.
یک فیلم عالی طبیعتی و شکار از دست ندین
تبریک برای اسکارفروشنده
اشغال بود