در خلال جنگ جهانی دوم خلبانی گمنام (رالف فاینز) دچار حادثه میشود و در شمال آفریقا سقوط میکند. او که به سبب زخمهای هولناک و شوک روانی نام خود و گذشته اش را به یاد نمی آورد، با نام بیمار انگلیسی به نیروهای متفقین در ایتالیا تحویل داده میشود. در آنجا پرستاری به نام «هانا» (ژولیت بینوش) با اجازه سرپرست بیمارستان او را در صومعه ای در ایالت توسکانی بستری و از او مراقبت میکند...
در خلال جنگ جهانی دوم خلبانی گمنام (رالف فاینز) دچار حادثه میشود و در شمال آفریقا سقوط میکند. او که به سبب زخمهای هولناک و شوک روانی نام خود و گذشته اش را به یاد نمی آورد، با نام بیمار انگلیسی به نیروهای متفقین در ایتالیا تحویل داده میشود. در آنجا پرستاری به نام «هانا» (ژولیت بینوش) با اجازه سرپرست بیمارستان او را در صومعه ای در ایالت توسکانی بستری و از او مراقبت میکند...
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
اين فيلم فوق العاده هست تمام جايزه هاي اسكا رو بازم بگيره كم هست
پوستر ش آدم که میبینه یاد پزشک دهکده میفته خیلی شبیهههه!!!
آآنتونی مینگلا نابغه بود خدا رحمتش کنه با این میراث بزرگش
رگهایی از همجنسبازی وخیانتی که با عشق پاک عوضی گرفته شده
فوق العاده فیلم چرندی بود به چی این فیلم اسکار دادن؟!
چرند محض بود چرت و پرت
بیشتر موضوع این فیلم پیرامون ۲ شخصیت اصلی می چرخد که عشق موضوع اصلی موجود میان این دو نفر است. عشقی که به دید بعضی ها ناپاک است و از جهاتی شیرین و دل انگیز!
بقیه افرادی که در این فیلم حضور دارند بیشتر برای کامل کردن و شاخ و برگ دادن به آن هستند؛ مانند بقیه فیلم های عاشقانه!
فیلم از آنجایی شروع می شود که ما شاهد پرواز خلبانی بر فراز کویر هستیم، این تکه از فیلم در ذهن بیننده یک شروع را تجسم می کند که ۲ نفر بر فراز کویر در حال پرواز هستند که به اشتباه توسز نیروهای نظامی هدف گلوله قرار می گیرند و کشته می شوند و اینک ادامه داستان به نمایش در می آید که این موضوع کاملا بر عکس است.
با پیدا شدن جسم مردی سوخته توسط صحرانشینان بیننده به موضوع داستان که پیرامون این شخص است می رسد ولی نمی داند این آغاز کار است یا انتهای آن که با گذشتن چند سکانس از فیلم این موضوع کاملا روشن می شود.
در ادامه ما شاهد یک کوپه از قطاری هستیم که از آن به عنوان یک بیمارستان سیار در زمان جنگ استفاده می شده است. پرستار جوانی در این کوپه حضور دارد به نام هانا که در ادامه نقشی همانند یک راوی را بازی می کند و داستان این فیلم به گونه ای از زبان وی گفته می شود. پرستار در قطار با پسری زخمی صحبت می کند به گونه ای که نشان دهد وی به آن بیمار علاقه ای خاص دارد؛ این صحنه از فیلم با شوخی دیگر بیماران به پایان می رسد که ممکن است لبخندی را بر صورت بیننده بنشاند اما این لبخند ادامه ندارد زیرا در صحنه بعد هانا از طریق یکی از سربازان کانادایی در می یابد نامزدش کشته شده است. شاید غمی که در صورت هانا می نشیند به تنهایی این احساس را به بیننده منتقل کند ولی انفجاری که در این صحنه رخ می دهد بیننده را کاملا به صندلی میخکوب می کند.
بعد از آن به صحنه سوال و جواب سربازی از مردی سوخته که در اوایل فیلم او را در حال پرواز دیدیم می رسیم! این مرد که داستان فیلم بر مبنای گذشته وی می گذرد چیزی را به خاطر نمی آورد که به همین دلیل نامش را بیمار انگلیسی می نامند چون هم بیمار است و هم انگلیسی صحبت می کند. شاید دیدن صورت وی برای بینندگان زیاد جالب نباشد چون تمام بدنش سوخته است و ما باید به گریمور این فیلم واقعا آفرین بگوییم که توانسته است به این زیبایی چنین چهره ای را به بیننده نشان دهد.
در ادامه ما شاهد انفجار یکی از ماشین های حامل زخمی های جنگ که از اتفاق دوست بسیار صمیمی هانا نیز در آن قرار دارد هستیم! صحنه ای که واقعا با بهت زدگی هانا همراه است و پس از آن به وضوح می توان اثر یاس و ناامیدی را در چهره هانا مشاهده کرد اول کشته شدن نامزدش و بعد از آن تکه تکه شدن بهترین دوستش جلوی چشمش دست در دست هم می دهد تا هانا مسئولین بیمارستان را قانع کند که به وی اجازه دهند بیمار انگلیسی که چیزی به پایان عمرش نمانده است را در صومعه ای در نزدیکی محل انفجار تا بعد از مرگش پرستاری کند
با وجود دورافتاده بودن این مکان و نبودن امکانات می شود فهمید که تنها دلیل هانا برای اصرار به این امر ناامیدی وی از ادامه این راه می باشد زیرا کنار آمدن با این مسائل بسیار سخت است.
زندگی در صومعه آغاز می شود؛ هانا خود را وقف مراقبت و پرستاری از بیمار انگلیسی می کند. شبها برای بیمار انگلیسی دفترچه خاطراتی که به همراه او پیدا می کنند را می خواند و خود را مشغول به زندگی روزمره ای که برای خود ساخته است می کند. طی خواندن کتاب خاطرات بیمار ما با فلش بک هایی به گذشته رو به رو می شویم که نمایش دهنده سرگذشت زندگی او می باشد. تقریبا تمامی این فلش بک ها یک صحرا را نشان می دهد که این موضوع ممکن است بیننده را مقداری خسته کند زیرا غیر از شن و ماسه قهوه ای و چند انسان و یکی ۲ وسیله نقلیه و هواپیما چیز دیگری برای نمایش وجود ندارد؛ اما چرا این موضوع نتوانسته است موجب خستگی بیننده شود؟ شاید جواب این سوال جذابیت داستانی است که در ورای این صحرای خشک نهفته است.
در این فلش بک ها ما با چند چهره جدید و تاثیرگذار فیلم آشنا می شویم؛ کاترین و شوهرش که کلیفتون نام دارد.
پس از چند فلش بک ما به زمان حال باز می گردیم. در اینجا سر و کله فردی به نام کارواجینو پیدا می شود که با گذشت زمان به هویت بیمار انگلیسی پی می برد. بله، هویت بیمار انگلیسی فاش می شود ولی او خود هنوز این را به خاطر نمی آورد. او یک اشراف زاده مجارستانی با نام کنت آلماسی است که در صحرای لیبی باستان شناسی می کرده است.
در ادامه ما شاهد ورود یک ستوان مین یاب به نام کیپ هستیم که به آن اطرف برای پیدا کردن و خنثی کردن مین آمده است. ورود این اشخاص به فیلم زندگی هانا را تغییر می دهد؛ او عاشق کیپ می شود و موضوع ازدواج خودش با او را به بیمار انگلیسی نیز می گوید.
اما داستان اصلی فیلم چیست؟
داستان اصلی پیرامون دلبستگی بیمار انگلیسی به کاترین که زنی شوهر دار است می چرخد. زمانی که آلماسی (بیمار انگلیسی) در حال اکتشافات باستانی در صحرا بوده است کاترین و همسرش به آن صحرا می آیند و وی در آنجا می فهمد که عاشق کاترین شده است. اما آیا دل بستن به زنی که شوهر دارد یک عشق حقیقی است؟
در صحرا آلماسی زمانی این موضوع را به کاترین نشان می دهد که آن دو طی یک طوفان شن درون ماشین خود محبوس می شوند و کاری جز صحبت کردن با هم ندارند. در ادامه کاترین و آلماسی در قاهره به رابطه خود با یکدیگر به طور مخفی ادامه می دهند تا اینکه کلیفتون متوجه رابطه همسرش با آلماسی که همکار او بوده است می شود؛ اما جالب اینجاست که هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد.
این موضوع می گذرد تا اینکه جنگ دوباره آغاز می شود. کلیفتون، کاترین را به دنبال خود بار دیگر به صحرا می برد و طی یک عمل جنون آمیز و شاید انتقام جویانه هواپیما را به پناهگاه آلماسی که می کوبد.
زمانی بیمار انگلیسی گذشته خود را به خاطر می آورد که در حال بحث کردن با کارواجیو است. کارواجیو که بیمار انگلیسی را می شناسد در صحبت های خود از او می پرسد که چطور از صحرا فرار کرده است و در این لحظه آلماسی گذشته خود را به خاطر می آورد.
به یاد آوردن گذشته آلماسی توسط او یکی از غمگین ترین صحنه های فیلم است که با آهنگی بسیار زیبا همراه می شود.
آلماسی به یاد می آورد که بعد از عمل جنون بار کلیفتون، کاترین به شدت مجروح شده است. او کاترین را به غاری که در آن نزدیکی کشف کرده است می برد و در آنجا او را با مقداری غذا و لباس تنها می گذارد تا به دنبال کمک برود. بعد از ۳ روز پیاده روی به یک شهر می رسد اما بعد از اینکه خود را معرفی می کند او را به جای یک جاسوس دستگیر می کنند. در راه بازگشت موفق به فرار از قطار می شود و با فروش مقداری عکس و نقشه به آلمان ها هواپیمایی از آنها می گیرد. او به سمت غار پرواز می کند و خود را به کاترین می رساند که با پیکر بی جان کاترین مواجه می شود. آلماسی، کارترین را داخل هواپیما می گذارد و بر روی بیابان شروع به پرواز می کند. صحنه ای که ما در آغاز فیلم آن را دیدیم. در انتها بعد از اینکه آلماسی گذشته خود را به یاد می آورد از هانا می خواهد که با تزریق بیش از حد مورفین به زندگی او پایان بخشد که هانا هم با توجه به اینکه درد او را احساس می کند آن را می پذیرد و زندگی اش را به پایان می رساند.
و اما به سوالی می رسیم که جواب دادن به آن فقط با درک کامل فیلم ممکن است! آیا دلبستگی آلماسی به کاترین عشقی پاک بود؟ از نظر من آن فقط یک هوس بود. شاید بتوان گفت احساسی که آلماسی به کاترین داشت بسیار عمیق بود چون اگر این چنین نبود او هیچ گاه به دنبال او در صحرا نمی رفت و همراه با جسد او بر فراز بیابانی که در آن با یکدیگر آشنا شده بودند پرواز نمی کرد. اما اگر او معنی واقعی عشق را درک کرده بود به دنبال کاترین که شوهر داشت نمی رفت و باعث مرگ کلیفتون نمی شد.
اما نکته جالب و قابل توجهی که ما شاهد آن هستیم نتیجه ارتباط وی با یک زن شوهردار است. بدن او کاملا سوخته و ذهنش کوچکترین چیزی را به یاد نمی آورد که همین موضوع شاید مکافات عملی است که او مرتکب شده است. این موضوع با توجه به عقاید تمامی جامعه ها و فرهنگ ها مبنی بر منع رابطه با زن شوهر دار بسیار مورد توجه قرار می گیرد.
این فیلم را در کل می توان به ۳ قسمت تقسیم کرد:
قسمت اول آشنایی با افراد داستان است.
قسمت دوم به وقوع پیوستن داستان در صحرای لیبی
و قسمت سوم نتیجه گیری از داستان به وسیله بینندگان با توجه به اعمالی است که آلماسی برای کاترین انجام می دهد.
این فیلم از آنجا توانست به این موفقیت برسد که با داستان زیبایی که دارد، ذهن بیننده را برای مدتی به سمت عشق سوق دهد. سمت و سویی که فقط ذره ای فکرکردن در آن می تواند هر انسانی را به سختی درگیر خود سازد.
برگرفته از سایت سینما سنتر و تحلیلگر عالیش یحیی
لطفا در قسمت جستجوی فیلم ها نغییراتی بدید
مثلا جستجو براساس امتیاز منتقدین رو هم اضافه کنید
باتشکر