“کتابخوان” راجع به دو نسل است: میشل برگ (با بازی رالف فاینس) پسری که در سنین نوجوانی عاشق و همخانه ی زن میانسالی به نام هانا (با بازی کیت وینسلت) میشود و روابط عاشقانه ای که روز به روز بیشتر میشود، ولی پس از چند سال هنگامی که “میشل” در رشته ی حقوق تحصیل میکند، متوجه میشود که عشق قدیمش “هانا”، به جرم جنایات جنگی و عضویت در حزب نازی آلمان در دادگاه کیفری در حال محاکمه است و این مسئله زندگی او را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
“کتابخوان” راجع به دو نسل است: میشل برگ (با بازی رالف فاینس) پسری که در سنین نوجوانی عاشق و همخانه ی زن میانسالی به نام هانا (با بازی کیت وینسلت) میشود و روابط عاشقانه ای که روز به روز بیشتر میشود، ولی پس از چند سال هنگامی که “میشل” در رشته ی حقوق تحصیل میکند، متوجه میشود که عشق قدیمش “هانا”، به جرم جنایات جنگی و عضویت در حزب نازی آلمان در دادگاه کیفری در حال محاکمه است و این مسئله زندگی او را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
تمام ژانر های مربوط به این اثر:
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
عاشقانه ای عمیق و تآثیرگذار
در واقع هر چه فیلم جلو می رود از وجه مادی عشق کاسته می شود و بیشتر به وجه درونی و روحانی ارتقاء می یابد و حالتی از مرهمی بر روی زخم های معشوق پیدا می کند.عشقی که لحظه به لحظه ارتقاء پیدا می کند و عمیق تر می شود تا جایی که تمام زندگیت را خدشه دار می کند و شما را برده ی خودش می کند و طراوتش را هر لحظه حس می کنید و مایکل را در ۱۵ سالگی خود نگه می دارد. و حتی بعد از مرگ معشوق، مایکل انگار او را در لحظه لحظه ی زندگیش حس می کند.
شخصیت هانا اشمیت بسیار مرموز و درون گراست و رنج خودش را عیان نمی کند بلکه آن را به درون خودش ریخته است و تحملش می کند. او گذشته ی خود را همچون باری بر دوش می کشد و شاید برای کمتر کردن درد آن تن به رابطه ای با یک نوجوان می دهد و اجازه می دهد که با داستان های خیالی، فضای ذهنی او را آرامش دهد و خودش را تسلا دهد.به نظر می رسد شخصیت تنها راه فرار کردن از درون خود را، فضاهای داستانی رمانها و نمایشنامه ها می داند.
اما شخصیت مایکل به مرور تحت محاصره ی کامل عشق هانا قرار می گیرد چنانکه ۲۰ سال تمام برای او کتاب ها را می خواند و همچنین می دانیم که در زندگی شخصیش هم اصلاً موفق نیست و انگار درد درون معشوق به عاشق هم سرایت کرده است و او را هم رنجور و مسئول کرده است.عشق مایکل به مرور از حالت مادی و نوجوانانه خودش، به حالت درونی و عمیق ارتقاء پیدا می کند و هر دو ۲۰ سال زندگی خود را بی آنکه کنار هم باشند از هر چیزی به یکدیگر نزدیکترند و به درون یکدیگر نفوذ می کنند.
این عشق خاص میان دو شخصیت فیلم عالی از کار درآمده است و روندش بسیار محسوس و باورپذیر و استثناییست و ما حالت هایشان را حس می کنیم و تجربه اشان می کنیم و یادمون می مونه. البته با وجود چند اشکال جدی ای که در فیلمنامه وجود دارد اما به هر حال فیلم به رسالت خود دست می یابد.
در این فیلم می توان در سکوت، عشق عمیقی دید.
عجیبه .......فیلم های مثل همین فیلم یا Shame ۲۰۱۱ یا Perfume یا malena با اینکه صحنه های زیادی داره ولی به هیچ وجه جلب توجه نمیکنه و تحریک آمیز نیست و بیشتر روی احساسات تاثیر گذاره و به شدت روی حس ترحم تاثیر گذاره.البته شاید من اشتباه میکنم ولی این حس شخصیمه.
و در کل بیشتر نارحت شدم
اخه کجای این فیلم شاهکار بود تو هر سبکی که بهش نگاه کنی خوب نیست ولی در کل ارزش دانلود رو هم نداره
عشق... نمیدونم این جرات رو دارم که یه تعریف جامع از عشق ارائه بدم... گمان می کنم هیچ یک از ما نمی توانیم بگوویبم این عشق هست یا نیست، و حتی تعریفی ازش ارائه بدیم که جامع و مانع باشه... چیزی که می دونم اینه که در این فیلم تمام زندگی یه مرد حول هانا گشت... این میتونه عشق باشه... کی میگه نمی تونه؟ ما ها اینقدر به چیزایی که فکر می کنیم مطمئنیم؟
من ترجیح می دم با احتیاط بیشتری راجع به این ذست مسائل اظهار نظر کنم... چون به واقع تردید دارم...
هرچند که فکر می کنم این فیلم اصلا راجع به عشق نبود... به نظر من این درام چیزی راجع به باور های ما نسبت به طرز تفکرمون نسبت به *خوب* و *بد* بود... این فیام نشون میده که ما آدما به اصطلاح *خدا* نیستیم که جای اون بشینیم و راجع به افراد قضاوت کنیم و حتی تو ذهنمون اونارو قضاوت کنیم...
در این فیلم ابتدا هانا رو شخصی *مهربان* و کاملا *عادی*و مثل خیلی از آدمای دیگه می یاببیم طوری که اگر داستان فیام رو از قبل ندونیم وقتی اون رو توی دادگاهی می یابیم که متوجه می شیم نگهبان ناری ها بوده، جا می خوریم... چطور کسی که هر روز سبب مرگ خیلی از آدمای بی گناه می شده این کارو تونسته انجام بده؟
حال اینکه بسیار هم خونسردانه راجع به این موضوعات صحبت می کنه! این موضوع مارو به این فکر می اندازه که کارای اون ربطی به خوی درونی اون نداره و انگار که اون طوری بزرگ شده بوده و مغز و ذهنش جوری سازمان یافته بوده که صرفا باید دستوراتی که گرفته رو به بهترین نحو امجام بده، و این تله ذهنی احساس واقعی اونو نسبت به احساسات و عواطف و نتایج کارهایی که می کرده بسته بوده... طوری که آخر فیلم و حتی بعد ار اینکه ااون همه سال توی زندان بوده، در جواب این سوال که الان چه احساسی داری؟؟ چی یاد گرفتی ار این همه سال زندان؟؟هانا می گه من تا قبل از دادگاه اصن به اتفاقاتی که تو جنگ افتاده بوده حتی فکر نکردم!
این بعنی چی؟؟ بعنی تله ذهنی که به هانا این مجوز رو میداده که اون کارارو کنه، حال اینکه شاید در زندگی عادیش خیلی هم از ماها مهربان تر بوده...
چه فیلم تاثیر گذاری بود برای من...
خوب و بد بعنی چی؟ ماها معیارامون یکیه واسه خوبی بدی؟ تو همه جای دنیا؟
ما خداییم که بخوایم کسی رو در جایگاه قضاوت قرار بدیم؟
عشق آیا فقط یه تعریف داره؟ فقط هرکس شامل اون تعریف شد عاشقه؟
من که فکر می کنم بهتره خیلی با تردید بیشتری نسیت به باور هامون بیندیشیم.
کیت وینسلت واقعا استحقاق اسکار رو داشت...خیلی خوب نقش رو در اورده بود
توی پوسترش این دس راستی چه شبیه مسیه
مثه اسمش ..... بود
به نظر من این فیلم سعی در تعریف عشق نداشت.
رابطه ای که هانا با پسر نوجوان داشت به نظر من صرفا نوعی سوء استفاده و فرار از انزوای زنی میانسال وتنها بود. ولی پسر نوجوان بنا به کم تجربه و سادگی که داشت این روابط روی او تاثیر بیشتری گذاشته بود به حدی که زندگی پسر تا میانسالی تحت تاثیر این روابط بود.