یک رهبر ارکست بازنشسته به همراه دخترش و بهترین دوستش در یک روز تعطیل دعوتنامه ای از ملکه الیزابت دوم دریافت میکنند که از انها میخواهد مراسم تولدی برای شاهزاده فیلیپ برگزار کنند.
یک رهبر ارکست بازنشسته به همراه دخترش و بهترین دوستش در یک روز تعطیل دعوتنامه ای از ملکه الیزابت دوم دریافت میکنند که از انها میخواهد مراسم تولدی برای شاهزاده فیلیپ برگزار کنند.
دیالوگ ها و لوکیشن ها و موسیقی و البته سکانس پایانی فیلم فوق العاده بودند.... همونطور که دوستان گفتند فیلم رو میشه خلاصه کرد در تقابل و...احساس...
تمام چیزی که در پایان به یاد خواهیم اورد احساساتمان است....تمام چیزی که برایمان به یادگار خواهد ماند....
14
ALIREZA TAVALLAIE
۹ سال پیش
#نظری_کوتاه_بر_جوانی آخرین فیلم سورنتینو اثری ایست وزین همچون زیبای باشکوه اش،فیلمی پر از قاب های زیبا و ناب که چشم انسان را نوازش داده و لب را به تحسین میگشاید. فیلمی در ستایش جوانی، در ستایش عمر. جوانی زبان هنر است،زبان هنرمندانی که در دنیای خودشان مچاله شده اند و دیگر توان همسان سازی اش با جهان پیرامون را ندارند.جهانی مملو از حسرت ها و البته داشته هایی قابل اتکا. گذشته ای پشت سر و آینده ای موهوم. آدم های فیلم سورنتینو قالبا در انتهای مسیر هستند و صبورانه جرعه های آخر جام زندگی را مزه مزه میکنند،و کارگردان هم با ریتمی بعضا کند همراهشان میشود تا تماشاگر اش نیز این لحظات ناب زندگی را مزه مزه کند. سورنتینو در انتخاب بازیگران اش هم به حق موفق بوده.مایکل کین و هاروی کیتل بازی های درخشانی ارائه میدهند و نقش کاملا برویشان نشسته‌است، حتی جین فوندا هم در همان دو سکانس بسیار درخشان است. میزانسن های سورنتینو کم نقص است،به طوری که در اکثر پلان ها دوربین دقیقا همان جایی است که باید باشد،زیرا فیلم بیش از آنکه با دیالوگ سخن بگوید به زبان تصویر حرف میزند. اما بزرگترین ضعف فیلم همینجاست.سورنتینو به عکس خساست در استفاده از دیالوگ، در استفاده از مونولوگ دست و دلباز است.مونولوگ های گل درشتی که بعضا از فیلم بیرون میزند و آدم هایی از ناکجا آباد پیدایشان میشود و یک جمله ی فلسفی زیبا نثار تماشاگر میکنند! در آخر نمیتوان از تدوین عالی فیلم گذشت،شاید اوج زیبایی تدوین در انتهای فیلم باشد،آنجا که خواننده سوپرانوی کره ای مشغول اجرای قطعه های آسان است و ناگهان دوربین با تدوینی سریع نمایی بسته از صاحب واقعی آن قطعه رانشانمان میدهد،در حزن انگیز ترین شرایط ممکن اش!
11
mohammadreza Ozlat
۹ سال پیش
این متن شامل نکاتیست که باید بعد از تماشای فیلم خوانده شوند
فیلم,فیلم تقابل است.....تقابل پیری و جوانی,تقابل زشتی و زیبایی,تقابل درد و لذت که در پی هم می آیند,تقابل نزدیکی در جوانی و دست نیافتنی بودن در پیریست فیلم,فیلم قطعات ساده ی فرد است که گهگاهی به گوشش میرسند,گویی یاد آور میشوند که باید درباره ی خودمان فکر کنیم فیلم,فیلم خداوندگار فوتبال است,حال آنکه دیگر قدم زدن هم برایش سخت شده و گوشه ای نشسته,با حسرت گذشته را میبیند و به آینده فکر میکند اما با همه ی اینها,فیلم,فیلم میل و احساس نیز هست.شاید همین میل و احساس باشد که رابطه ی آن پیرزن و پیر مرد را که با هم صحبت نمیکنند,به آن شکل درآورده..... میل و احساس است که باعث میشود میک لحظه ای که دوچرخه سواری آموختهرا تا ابد به خاطر داشته باشد....احساس خوب رفاقت است که میک و فرد فقط چیزهای خوب را به هم میگویند.و دختر ماساژور که از روی میل و علاقه میرقصد.و به راستی که همانطور که جیمی میگوید,میل بسیار پاک,بسیار خالص,غیر ممکن و غیر اخلاقیست ولی هیچکدام اهمیتی ندارند زیرا همین میل و رغبتمان است که ما را زنده نگه میدارد و همین احساس است که مرد را به پرواز در می آورد و مارادونا را مجبور میکند با آن شرایط جسمی بدی که دارد,به نگاه های حسرت بارش به توپ تنیس پایان دهد و به نوعی پا به توپ شود....و احساسات است که باعث میشود لیدا ترس را کنار بزند و به کوهنوردی برود,و همین احساس درونی فرد است که او را وادار به نواختن و رهبری ارکستر میکند,گاهی با کاغذ شکلات و گاهی با گله گاو ها.و در نهایت همین احساس است که فرد را به دیدار همسرش میکشاند و دوباره رهبری ارکستر را به دست بگیرد و همین احساس است که خواندن زن قرمز پوش در نگاه فرد,چون خواندن همسر خودش تداعی شود و جنان به نظر می آید که گویی واقعا همسر فرد در لحظات پایانی عمرش و از روی احساس,قطعه ی ساده را می خوانده و در پایان فرد درمیابد که احساسات آنطور که فکر میکرده,زیاده روی شده نیستند و به حرف میک میرسد که احساسات تمام چیزیست که ما داریم . . و به راستی که احساساست تمام چیزیست که ما داریم
8
mka_lim2000
۹ سال پیش
در این فیلم آدم ها مدام ترس و نفرتشون رو از معمولی بودن، هنر پاپ و میانمایگی نشون می دهند.این آدم ها وقتی هم می خوابند کابوس ستاره های دون مایه ی تلویزیونی رو می بینند... اما مشکل اینه که شیوه ی سورنتینو در به تصویر کشیدن وقایع دقیقا مثل شیوه تصویری ای است که از اون نفرت داره... تصویرهای این فیلم همون رابطه ای رو با مخاطب برقرار می کنند که همون شوی تلویزیونی در کابوس ریچل وایس. تصاویر کارت پستالی از طبیعت، چشم چرانی دوربین وقتی به بدن های بدقواره نگاه می کنه، لذتش از غرق شدن در همون گونه دکوپاژهای همون شوهای تلویزیونی...مشکل همین تناقضه که این فیلم رو فخرفروشانه کرده... نخوت روشنفکرانه ای که مدام فریاد میزنه، عاشق فرهنگ والا و موسیقی کلاسیکه و از هنر و آدم معمولی نفرت داره اما در عمل از همون شیوه تصویری بی مایه لذت می بره و در اون سهیم میشه... شاید در پاسخ این انتقاد بشه گفت نگاه سورنتینو فخرفروشانه نیست بلکه نقادی از خوده... اما نکته اینجاست که این هنر میزانسنه که نقادی رو ممکن می کنه. خب، در نگاه سورنتینو، هیچ چیزی وجود نداره که به این تصویرهای مصرفی امکان تامل رو تزریق کنه....به نظر میرسه این شیوه ی درهم‌ و برهم و التقاطی سورنتینو دقیقا جاهایی جواب میده که خود فیلمساز فاصله ‌ی معناداری با مصالحش میگیره. مثلِ نگاهش به قدرت و سیاست معاصر ایتالیا در ال دیوو... اما برعکس در نمونه‌ای مثل این فیلم و نبود ظرافت‌های کنایی یا فاصله‌گذارانه اونچه باقی می مونه یه فیلمه که با دیالوگ‌های گل ‌درشتش نخوت روشنفکرانه و ترسش از ملال و روزمرگی‌ و پیری رو فریاد میزنه و همزمان در میانمایگی دقیقا همون ‌جنس تصویرها و میزانسن غرق میشه و از اون لذت میبره!
در طول تماشای فیلم از خود میپرسی فیلم چه میخواهد بگوید؟ یا فیلم درباره ی چیست؟. شاید درباره ی همه جیز , شاید درباره ی هیچ چیز اما با خود میگویی آیا فیلم ها را باید دید تا پیامی گرفت؟ آیا فیلم ها نمی توانند تجربه های دیداری صرف باشند؟ نمایش باشند نه داستان های آموزنده اخلاقی؟ اینکه برای کارکرد سینما پیام محوری قائل شویم به نظرم تنزل شأن سینماست. سینما بیش از هر چیزی هنری تصویریست نه بر داستان متکی است نه بر پیام {هر چند میتواند حاوی ان باشد} .به نظر من بخشی از سینما پیام دادن است نه همه ی آن.
این فیلم در جشنواره ی کن امسال حواشی زیادی داشت و مانند “دریای درختان” به کارگردانی گاس ون سنت با بازی متیو مکاناهی توسط خبرنگاران هو شد با این حال، وضع “جوانی” به مراتب بهتر از “دریای درختان” بود و طرفداران دوآتشه سورنتینو به همان اندازه که مخالفان این فیلم را هو کردند آن را تشویق کردند. از سوی دیگر، مخالفان حداقل تا تمام شدن تیتراژ پایانی فیلم صبر کردند و وقتی صفحه سیاه شد، تعدادی از اهالی رسانه از گوشه و کنار سالن با صدای بلند آن را هو کردند. موافقان هم با دست زدن و فریاد “براوو!” فیلم را تشویق کردند.
“جوانی” به لحاظ سبک شباهت زیادی به “زیبایی بزرگ” دارد. آن فیلم هم درباره مردی است که با فشارها، احساس تاسف و پاداش‌های زندگی در مرکز توجه روبروست. تعدادی از منتقدان نیز این فیلم را با “ابرهای سیلس ماریا” رقیب سال گذشته نخل طلا مقایسه کردند. داستان آن فیلم هم در آلپ روی می‌دهد و نگاهی بدبیانه به صنعت سرگرمی دارد.
با این که فیلم فقط در هتل و گهگاهی در بیرون و اطراف آن اتفاق میافتد ولی فیلم از نظر بصری یک تجربه ی فوق العاده زیباست و هرگز شما را ناامید نمی کند.
بازی بازیگران زیبا و گیراست و گل سرسبد آن ها Michael Caine و Harvey Keitel میباشند و Rachel Weisz و Paul Dano هم بازی های قابل قبولی را از خود ارائه داده اند.
دیالوگ ها و موسیقی فیلم فوق العاده زبیا هستند و گهگاهی پا را فرا تر نیز میگذارند.
شاید مهم ترین نقطه ی قوت فیلم کارگردان ایتالیایی و خوش ذوق Paolo Sorrentino باشد کسی که با فیم The Great Beauty نشان داد که کارگردان توانایی هست و بدون شک فرزند خلف سینمای فللینی ، روسلینی و آنتیونیونی است.
بدون شک این فیلم یکی از فیلم های بسیار خوب امسال بود و دیدنش خالی از لطف نیست.
امتیاز : ۸.۳ از ۱۰
موفق باشید
5
sepanta.akbar.arya
۹ سال پیش
سورنسینو کارگردان خیلی خوبیه سه کارگردان ۴۵ ساله هستن که تو ایران فقط یکی شونو می شناسن ، نولان ، توماس اندرسون ، سورنسینو که این سه تا کارشون درسته ولی سورنسینو رو هیچکی نمی شناسه !!! و واقعاً من کاراشو بهتر از نولان می دونم این فیلم یه جورایی مثل فیلم زیبایی بزرگه ، ولی این بهتره ، نویسنده گی فیلم های سورنسینو خیلی عالیه محیط فیلم خیلی قشنگ درست شده به راحتی می تونی بگی این ...فیلم جز بهترین های امساله . موزیک فیلم خیلی فوق العاده ست ... با گذشت چند سکانس به راحتی می تونی شخصیت ها رو بشناسی و این قدرت سورنسینو رو نشون می ده ...شخصیت پردازی عالی
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
دیالوگ ها و لوکیشن ها و موسیقی و البته سکانس پایانی فیلم فوق العاده بودند....
همونطور که دوستان گفتند فیلم رو میشه خلاصه کرد در تقابل و...احساس...
تمام چیزی که در پایان به یاد خواهیم اورد احساساتمان است....تمام چیزی که برایمان به یادگار خواهد ماند....
#نظری_کوتاه_بر_جوانی
آخرین فیلم سورنتینو اثری ایست وزین همچون زیبای باشکوه اش،فیلمی پر از قاب های زیبا و ناب که چشم انسان را نوازش داده و لب را به تحسین میگشاید.
فیلمی در ستایش جوانی، در ستایش عمر.
جوانی زبان هنر است،زبان هنرمندانی که در دنیای خودشان مچاله شده اند و دیگر توان همسان سازی اش با جهان پیرامون را ندارند.جهانی مملو از حسرت ها و البته داشته هایی قابل اتکا. گذشته ای پشت سر و آینده ای موهوم.
آدم های فیلم سورنتینو قالبا در انتهای مسیر هستند و صبورانه جرعه های آخر جام زندگی را مزه مزه میکنند،و کارگردان هم با ریتمی بعضا کند همراهشان میشود تا تماشاگر اش نیز این لحظات ناب زندگی را مزه مزه کند.
سورنتینو در انتخاب بازیگران اش هم به حق موفق بوده.مایکل کین و هاروی کیتل بازی های درخشانی ارائه میدهند و نقش کاملا برویشان نشسته‌است، حتی جین فوندا هم در همان دو سکانس بسیار درخشان است.
میزانسن های سورنتینو کم نقص است،به طوری که در اکثر پلان ها دوربین دقیقا همان جایی است که باید باشد،زیرا فیلم بیش از آنکه با دیالوگ سخن بگوید به زبان تصویر حرف میزند.
اما بزرگترین ضعف فیلم همینجاست.سورنتینو به عکس خساست در استفاده از دیالوگ، در استفاده از مونولوگ دست و دلباز است.مونولوگ های گل درشتی که بعضا از فیلم بیرون میزند و آدم هایی از ناکجا آباد پیدایشان میشود و یک جمله ی فلسفی زیبا نثار تماشاگر میکنند!
در آخر نمیتوان از تدوین عالی فیلم گذشت،شاید اوج زیبایی تدوین در انتهای فیلم باشد،آنجا که خواننده سوپرانوی کره ای مشغول اجرای قطعه های آسان است و ناگهان دوربین با تدوینی سریع نمایی بسته از صاحب واقعی آن قطعه رانشانمان میدهد،در حزن انگیز ترین شرایط ممکن اش!
این متن شامل نکاتیست که باید بعد از تماشای فیلم خوانده شوند
فیلم,فیلم تقابل است.....تقابل پیری و جوانی,تقابل زشتی و زیبایی,تقابل درد و لذت که در پی هم می آیند,تقابل نزدیکی در جوانی و دست نیافتنی بودن در پیریست
فیلم,فیلم قطعات ساده ی فرد است که گهگاهی به گوشش میرسند,گویی یاد آور میشوند که باید درباره ی خودمان فکر کنیم
فیلم,فیلم خداوندگار فوتبال است,حال آنکه دیگر قدم زدن هم برایش سخت شده و گوشه ای نشسته,با حسرت گذشته را میبیند و به آینده فکر میکند
اما با همه ی اینها,فیلم,فیلم میل و احساس نیز هست.شاید همین میل و احساس باشد که رابطه ی آن پیرزن و پیر مرد را که با هم صحبت نمیکنند,به آن شکل درآورده..... میل و احساس است که باعث میشود میک لحظه ای که دوچرخه سواری آموختهرا تا ابد به خاطر داشته باشد....احساس خوب رفاقت است که میک و فرد فقط چیزهای خوب را به هم میگویند.و دختر ماساژور که از روی میل و علاقه میرقصد.و به راستی که همانطور که جیمی میگوید,میل بسیار پاک,بسیار خالص,غیر ممکن و غیر اخلاقیست ولی هیچکدام اهمیتی ندارند زیرا همین میل و رغبتمان است که ما را زنده نگه میدارد
و همین احساس است که مرد را به پرواز در می آورد و مارادونا را مجبور میکند با آن شرایط جسمی بدی که دارد,به نگاه های حسرت بارش به توپ تنیس پایان دهد و به نوعی پا به توپ شود....و احساسات است که باعث میشود لیدا ترس را کنار بزند و به کوهنوردی برود,و همین احساس درونی فرد است که او را وادار به نواختن و رهبری ارکستر میکند,گاهی با کاغذ شکلات و گاهی با گله گاو ها.و در نهایت همین احساس است که فرد را به دیدار همسرش میکشاند و دوباره رهبری ارکستر را به دست بگیرد و همین احساس است که خواندن زن قرمز پوش در نگاه فرد,چون خواندن همسر خودش تداعی شود و جنان به نظر می آید که گویی واقعا همسر فرد در لحظات پایانی عمرش و از روی احساس,قطعه ی ساده را می خوانده
و در پایان فرد درمیابد که احساسات آنطور که فکر میکرده,زیاده روی شده نیستند و به حرف میک میرسد که احساسات تمام چیزیست که ما داریم
.
.
و به راستی که احساساست تمام چیزیست که ما داریم
در این فیلم آدم ها مدام ترس و نفرتشون رو از معمولی بودن، هنر پاپ و میانمایگی نشون می دهند.این آدم ها وقتی هم می خوابند کابوس ستاره های دون مایه ی تلویزیونی رو می بینند... اما مشکل اینه که شیوه ی سورنتینو در به تصویر کشیدن وقایع دقیقا مثل شیوه تصویری ای است که از اون نفرت داره... تصویرهای این فیلم همون رابطه ای رو با مخاطب برقرار می کنند که همون شوی تلویزیونی در کابوس ریچل وایس. تصاویر کارت پستالی از طبیعت، چشم چرانی دوربین وقتی به بدن های بدقواره نگاه می کنه، لذتش از غرق شدن در همون گونه دکوپاژهای همون شوهای تلویزیونی...مشکل همین تناقضه که این فیلم رو فخرفروشانه کرده... نخوت روشنفکرانه ای که مدام فریاد میزنه، عاشق فرهنگ والا و موسیقی کلاسیکه و از هنر و آدم معمولی نفرت داره اما در عمل از همون شیوه تصویری بی مایه لذت می بره و در اون سهیم میشه... شاید در پاسخ این انتقاد بشه گفت نگاه سورنتینو فخرفروشانه نیست بلکه نقادی از خوده... اما نکته اینجاست که این هنر میزانسنه که نقادی رو ممکن می کنه. خب، در نگاه سورنتینو، هیچ چیزی وجود نداره که به این تصویرهای مصرفی امکان تامل رو تزریق کنه....به نظر میرسه این شیوه ی درهم‌ و برهم و التقاطی سورنتینو دقیقا جاهایی جواب میده که خود فیلمساز فاصله ‌ی معناداری با مصالحش میگیره. مثلِ نگاهش به قدرت و سیاست معاصر ایتالیا در ال دیوو... اما برعکس در نمونه‌ای مثل این فیلم و نبود ظرافت‌های کنایی یا فاصله‌گذارانه اونچه باقی می مونه یه فیلمه که با دیالوگ‌های گل ‌درشتش نخوت روشنفکرانه و ترسش از ملال و روزمرگی‌ و پیری رو فریاد میزنه و همزمان در میانمایگی دقیقا همون ‌جنس تصویرها و میزانسن غرق میشه و از اون لذت میبره!
زیرنوییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مارادونا هم تو فیلم هست :)))))
البته نقششو رالی سرانو بازی می کنه ;)
در طول تماشای فیلم از خود میپرسی فیلم چه میخواهد بگوید؟ یا فیلم درباره ی چیست؟. شاید درباره ی همه جیز , شاید درباره ی هیچ چیز اما با خود میگویی آیا فیلم ها را باید دید تا پیامی گرفت؟ آیا فیلم ها نمی توانند تجربه های دیداری صرف باشند؟ نمایش باشند نه داستان های آموزنده اخلاقی؟ اینکه برای کارکرد سینما پیام محوری قائل شویم به نظرم تنزل شأن سینماست. سینما بیش از هر چیزی هنری تصویریست نه بر داستان متکی است نه بر پیام {هر چند میتواند حاوی ان باشد} .به نظر من بخشی از سینما پیام دادن است نه همه ی آن.
این فیلم در جشنواره ی کن امسال حواشی زیادی داشت و مانند “دریای درختان” به کارگردانی گاس ون سنت با بازی متیو مکاناهی توسط خبرنگاران هو شد با این حال، وضع “جوانی” به مراتب بهتر از “دریای درختان” بود و طرفداران دوآتشه سورنتینو به همان اندازه که مخالفان این فیلم را هو کردند آن را تشویق کردند. از سوی دیگر، مخالفان حداقل تا تمام شدن تیتراژ پایانی فیلم صبر کردند و وقتی صفحه سیاه شد، تعدادی از اهالی رسانه از گوشه و کنار سالن با صدای بلند آن را هو کردند. موافقان هم با دست زدن و فریاد “براوو!” فیلم را تشویق کردند.
“جوانی” به لحاظ سبک شباهت زیادی به “زیبایی بزرگ” دارد. آن فیلم هم درباره مردی است که با فشارها، احساس تاسف و پاداش‌های زندگی در مرکز توجه روبروست. تعدادی از منتقدان نیز این فیلم را با “ابرهای سیلس ماریا” رقیب سال گذشته نخل طلا مقایسه کردند. داستان آن فیلم هم در آلپ روی می‌دهد و نگاهی بدبیانه به صنعت سرگرمی دارد.
با این که فیلم فقط در هتل و گهگاهی در بیرون و اطراف آن اتفاق میافتد ولی فیلم از نظر بصری یک تجربه ی فوق العاده زیباست و هرگز شما را ناامید نمی کند.
بازی بازیگران زیبا و گیراست و گل سرسبد آن ها Michael Caine و Harvey Keitel میباشند و Rachel Weisz و Paul Dano هم بازی های قابل قبولی را از خود ارائه داده اند.
دیالوگ ها و موسیقی فیلم فوق العاده زبیا هستند و گهگاهی پا را فرا تر نیز میگذارند.
شاید مهم ترین نقطه ی قوت فیلم کارگردان ایتالیایی و خوش ذوق Paolo Sorrentino باشد کسی که با فیم The Great Beauty نشان داد که کارگردان توانایی هست و بدون شک فرزند خلف سینمای فللینی ، روسلینی و آنتیونیونی است.
بدون شک این فیلم یکی از فیلم های بسیار خوب امسال بود و دیدنش خالی از لطف نیست.
امتیاز : ۸.۳ از ۱۰
موفق باشید
سورنسینو کارگردان خیلی خوبیه سه کارگردان ۴۵ ساله هستن که تو ایران فقط یکی شونو می شناسن ، نولان ، توماس اندرسون ، سورنسینو که این سه تا کارشون درسته ولی سورنسینو رو هیچکی نمی شناسه !!! و واقعاً من کاراشو بهتر از نولان می دونم
این فیلم یه جورایی مثل فیلم زیبایی بزرگه ، ولی این بهتره ، نویسنده گی فیلم های سورنسینو خیلی عالیه محیط فیلم خیلی قشنگ درست شده به راحتی می تونی بگی این ...فیلم جز بهترین های امساله . موزیک فیلم خیلی فوق العاده ست ... با گذشت چند سکانس به راحتی می تونی شخصیت ها رو بشناسی و این قدرت سورنسینو رو نشون می ده ...شخصیت پردازی عالی