
«تام پاپرز» در طول عمرش رابطه اندکی با پدرش که یک جهانگرد بوده داشته است. خودش هم وقت کمی را با بچه هایش می گذراند و اکثر اوقات مشغول کارش است. یک روز پدر او برای هدیه ای غیر منتظره می فرستد: شش پنگوئن. پاپرز که از هدف پدرش از فرستادن این پنگوئن ها سر در نمی آورد، تصمیم میگیرد از شر آنها خلاص شود. اما با سر رسیدن همسر و بچههایش برای جشن گرفتن تولد پسرش، بچه ها از پنگوئن ها خوششان می آید و...

«رایل» پسربچه ای ۱۱ ساله است که به تازگی با چوب، دو دندان همكلاسي خود را شكسته است. بعد از این اتفاق، خانواده رايل براي دلجويي به خانه خانواده «هويل» ميروند و با رفتار بسیار محترمانه ای مواجه می شوند، اما رفته رفته خشونت در روابط آنها به وجود می آید و وضعيتي بسيار تاسفبار به وجود می آورد.

در تابستان سال ۱۹۷۹، گروهی از نوجوانان که در شهری کوچک مشغول تهیه یک فیلم هستند، یک سانحه قطار وحشتناک را مشاهده می کنند و خیلی زود در میابند که این ماجرا تصادفی نبوده است. طولی نمی کشد که اتفاقاتی عجیب در شهر رخ می دهد و بعضی افراد ناپدید می شوند. پلیس محلی شروع به تحقیق می کند تا حقیقت را بیابد، قافل از اینکه ماجرا وحشتناک تر از حد تصور آنهاست.

فیلم روایت گر ۲ داستان جداگانه است؛ داستان اول مربوط به دختری به نام «جاستین» (کریستن دانست) است که در شُرف یک مراسم عروسی بسیار مجلل با مرد مورد علاقه اش، «مایکل» (الکساندر اسکارگارد) قرار دارد. جاستین بعد از عروسی، دچار نوعی افسردگی شدید می شود که به سبب آن، وی تمام اتفاقات پیرامونش را بد تعبیر می کند و به خصوص رابطه ناخوشایندی را با خواهرش آغاز می کند، این در حالی است که یک سیاره به نام «مالاخولیا» در حال نزدیک شدن به زمین است و این یعنی پایان دنیا. داستان دوم مربوط به خواهر جاستین به نام «کلیر» (شارلوت گاینزبرگ) و همسرش «جان» (کیفر ساترلند) است. جان ستاره شناسی است که پی برده سیاره مالاخولیا در حال نزدیک شدن به زمین می باشد...