
داستان فیلم دررابطه با پسر بچه ای که در دوران کودکیش مادرش توسط فرد ناشناسی به قتل رسیده پدرش مرد سخت گیریست که عرصه زندگی را برای اون تنگ کرده است و مشکلات و مسائل زیاد باعث شده که اون بیشتر و بیشتر در خودش فرو رود و دچار افسردگی شود .یک روز به طور اتفاقی اون متوجه قدرت عجیبی در خودش میشود او متوجه میشوده که از قدرت ادراک ذهنی(تلهپاتی) فوق العاده قدرتمندی برخوردار است و می تواند تاریخ و زمان را تغییر دهد...

هلن گریس که به تازگی از شوهرش جدا شده، به همراه پسران دوقلویش جرد و سایمون و دختر بزرگش مالوری به خانه ای قدیمی در املاک اسپایدرویک- متعلق به عمه لوسیندا- اثاث کشی می کنند. در شب اول اقامت شان در خانه جدید، مالوری پشت دیواری کاذب یک آسانسور کوچک و یک کلید عجیب پیدا می کند. جرد با استفاده از آسانسور و کلی به اتاقی مخفی راه پیدا می کند که متعلق به صاحب قدیمی خانه آرتور اسپایدرویک است...

این فیلم که آخرین ساخته سیلوستر استالونه داستان اون به این گونه است که جان رمبو پس از گذشت سال ها و روزهای زیادی که ازجنگ ویتنام سپری شده به میان جنگل های کوهستانی در تایلند شمالی رفته اما جنگ های ۶۰ ساله قبیله ای بین برمیه ها و کارن ها در مرز میانمار مشکلات زیادی رو برای اون ایجاد می کنه. سربازان سازمان ملل برای کمک به افرادی که آسیب دیدند تصمیم می گیرند که به این منطقه بیاند اما مشکلات زیادی برای اونا به وجود میاد .

راب و بتی دختر و پسر جوانی هستند که زندگی مشترکشان را در نیویورک آغاز می کنند. چند هفته بعد قرار است راب برای انجام یک ماموریت کاری عازم کشور ژاپن شود، بنابراین تمام دوستان راب در خانه او گرد هم می آیند تا برایش یک مهمانی خداحافظی برگزار کنند. در ادامه ناگهان سر و صدای وحشتناکی از بیرون شنیده می شود و آنها در میابند نیویورک در حال نابودی است. آنها نمی دانند چه اتفاقی رخ داده است و بنابریان عازم خیابان می شوند و در ادامه در می یابند یک هیولای غول پیکر به شهر حمله کرده است. بتی در یک آسمان خراش در حال ریزش گیر افتاده و راب تصمیم می گیرد او را نجات دهد.