

آماندا پرایس، یک کارمند بانک است که حوصله ش از کارش سر رفته، او پس از کشف یک در عجیب در حمام خود، در کتاب مورد علاقه ش از آستین، به معنای کامل کلمه گم میشود و جای خود را با قهرمانش در کتاب، الیزابت بنت عوض میکند. پس از اینکه وی با خانواده بنت آشنا میشود و به میستر دارسی معروف (الیوت کوان- قطب نمای طلایی) برخورد میکند، آماندا چگونه میتواند این داستان عشقی مشهور را در مسیر خود نگاه دارد؟

دختر چهارده ساله ی وینی، «ماری آنتوانت» (دانست)، در وصلتی که فقط از روی حساب و کتاب های سیاسی صورت گرفته، با «لویی شانزدهم» (شوارتسمن) پادشاه فرانسه ازدواج می کند. «ماری» خیلی زود خودش را در لذت های زندگی در ورسای غرق می کند و از توطئه های سیاسی پیرامونش نه سر در می آورد و نه در واقع، اهمیتی برای شان قائل است...


قاضي هيل به علت فشار نخست وزير براي تبرئه کردن متهمان يک پرونده به ميلتون مهاجرت مي کند. ميلتون يک شهر صنعتي است که کارخانه هاي پارچه بافي بزرگي در آن قرار دارد. صاحبان اين کارخانه ها علناً کارگرانشان را استثمار مي کنند. قاضي هيل دختري به نام مارگارت دارد. مارگارت در اولين برخورد با صاحبان يکي از کارخانه ها به نام آقاي تورنتون به عمق شقاوت او پي مي برد، اما آقاي تورنتون به او علاقه مند مي شود و سعي دارد که دير يا زود از خانم مارگارت خواستگاري کند. اما با توجه به جو پارچه بافي روابط آنها تيره تر مي شود...