
برای پس گرفتن سرزمینی که عمویش از پدرش دزدیده، "جیسون" باید پشم طلایی را از سرزمین بربرها بدست آورد، جایی که "مادئا" عفریته ای قدرتمند زندگی می کند. او "جیسون" را دیده و از کمک برادرش استفاده می کند تا پشم طلایی را بدست آورد. او برادرش را به قتل رسانده و تبدیل به معشوق "جیسون" می شود...

«شاه لايوس» (بارتولي) فرمان مي دهد تا پسر نوزادش، «اديپ»، را در صحرا رها کنند. اما چوپاني (داوولي) «اديپ» را نجات مي دهد، به دربار کورنت مي برد و «شاه پوليبوس» (بلاشمي) او را به فرزندي مي پذيرد. «اديپ» بزرگ مي شود (چيتي) و خيلي زود نيز از پيش گوي معبد دلفي مي شنود که روزي پدرش را خواهد کشت و با مادرش ازدواج خواهد کرد...

پیرمردی بهمراه پسرش که پیاده در کنار جاده در حال حرکت هستند ناگهان به کلاغی سخنگو برمیخورند که نشانه ایی از اندیشه های مارکسیسم است. کمی پس از این برخورد آنها به ۷۵۰ سال قبل فرستاده میشوند، در آن تاریخ که "فرانسیس آسیزی" از مشهورترین قدیسان مسیحی است آنها را بعنوان راهب مامور میکند تا گنجشک ها و شاهین ها را به دین مسحیت دعوت کنند...