دخترى به نام « ويريديانا » ( پينال ) قرار است راهبه شود. او پيش از اجراى مراسم سوگند در صومعه به ديدار آخرين خويشاوند خود، مرد ثروتمندى به نام « دون خايمه » ( رى )، مىرود. « دون خايمه » خيلى زود جلب « ويريديانا » مىشود. با اين همه دست به خودكشى مىزند...
دخترى به نام « ويريديانا » ( پينال ) قرار است راهبه شود. او پيش از اجراى مراسم سوگند در صومعه به ديدار آخرين خويشاوند خود، مرد ثروتمندى به نام « دون خايمه » ( رى )، مىرود. « دون خايمه » خيلى زود جلب « ويريديانا » مىشود. با اين همه دست به خودكشى مىزند...
دیدگاه کاربران نمایش تمام دیدگاه ها
دیدگاه خود را با سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
اگر در تمام تاریخ جستجو کنیم به قطع پیدا کردن انسانی چون بونوئل کاریست بس دشوار. عزیزی که نه تنها به هنر بدهکار نیست بل تمام جهان وامدار اویند.
از بونوئل ابتدا همین فیلم را دیدم؛ بیش از ۲۰ سال پیش بود. آنچنان محو تماشای فیلم شدم که هرآنچه غیر از آن برایم محو شد. وقتی به خود آمدم تنها چیزی که توجه ام را جلب کرد سه پاکت خالی هما قرمز و سیل ته سیگاری های روی فرش بود. آن زمان نمیدانستم چه شد و چرا اختیار خود را از دست دادم لیکن تا امروز هم هر زمان ویریدیانا را به تماشا می نشستم همان آش بود و همان کاسه، هر بار اختیار از دست میدادم؛ به مانند طفل صغیری که پستان مادر را در گرسنگی میبیند و با ولع برایش حرص میزند برای دیدن این اثر تقلا میکنم.
پس از نخستین بار دیدن این جاودانه سرود هرچند نام بونوئل را کم و پیش از دوستان اهل فضل شنیده و در باب آثارش مختصر اطلاعاتی کسب کرده بودم لیکن بر آن شدم تا بهتر درک کنم صاحب این اثر را؛ در آن زمان و با وجود موانع جستجو کتاب با آخرین نفس هایم را از ایشان یافتم. چه کتاب زیبایی. چه انسان زیباسرشتی. چه عارفی؛
چه مرد بزرگواریست این بونوئل.
این کتاب را بخوانید و آثار این مرد ابدی را ببینید و زندگی کنید...زیبا زندگی کنید...
فوق العاده ترین شاهکار بی بدیل تاریخ در تمام دوران ها ...
«می‌پرسید در پرسونا از کسی چیزی به عاریه گرفته‌ام؟ البته؛ چرا نباید این کار را می‌کردم؟ بونوئل نخستین الهام‌بخش من در سینما بود و برایم مهم‌ترین باقی ماند... من کاملا با نظریه‌ی او در زمینه‌ی شوک اولیه برای جلب توجه عامه‌ی مردم موافقم.»
اینگمار برگمان در گفت‌وگو با ماریان کِرِه – کتاب تدوین فیلم و ویدئو نوشته‌ی راجر کریتندن ترجمه‌ی روبرت صافاریان
«ما متعلق به یک ریشه و یک خانواده‌ایم. من در فیلم‌های او (بونوئل) خود را یافته‌ام. برای من، او یک مرشد واقعی است.»
پدرو آلمادوار – در یک گفت‌وگو
«هنگام تماشای فیلمی از بونوئل، این احساس را خواهید داشت که او سینما را به طریقی استفاده می‌کند که باخ در اواخر عمر ارگ را می‌نواخت.»
ژان لوک گدار – به نقل از کتاب روایت در فیلم داستانی نوشته‌ی دیوید بوردول ترجمه‌ی علاالدین طباطبایی
«من عاشق پیرمرد بودم... من او را می‌پرستیدم... او پدر من بود... پشتِ سرِ بونوئل، تمامی اسپانیا قرار داشت.»
کارلوس فوئنتس – در یک گفت‌وگو
فضای سرد، معنا، شاید هم کمی سرگرمی از نشانه های بارز این فیلم هستند.
داستان فیلم به نوعی به چالش کشیدن بعضی از اعتقادات و رفتارهاست. یک عاشقانه یا شاید یک فیلم روانشناسانه برای بیان صریح عقاید.
دلم میخواهد فیلمی بسازم علیه تمام افکار و عقاید،در مخالف با تمام ایدءو لوژیها....فیلم من باید ضد کمونیستها،ضد سوستیالیستها،ضد کاتولیکها،ضد لیبرال ها و ضد فاشیست ها باشد دلم میخواد فیلمی بسازم علیه عیسی،علیه بودا، علیه شیوا و همه پیامبران دیگر.
لوییس بونوءل در مصاحبه با ماکس اوب
یک شاهکار واقعی
فوق العاده بود
سگ دومی که به گاری دومی وصل بود همیشه تو خاطرم می مونه
فیلم رو دیدم
با این حال که من علاقمند به فیلم های هنری و مفهوم دار هستم توی این فیلم هیچ چیز جذاب و هنری ای وجود نداشت تمام اتفاقات بدیعی و عادی بود . نمیخواهم با توضیح فیلم داستانشو لو بدم ولی همه چیز توی فیلم روال عادی داشت و تمام داستان ها از قبل اتفاق افتادنشون پایانش مشخص بود . واقعا مسخره بود
آدم بزرگراه مالهالند رو میبینه اصلا این رو اون رو میشه . هیچ اتفاقی قابل پیشبینی نیست اصلا دیوانه کننده هست فیلم ولی این در مقابل اون هیچه
کوته نوشته ای به فیلم ویریدیانا
بونوئل عقیده دارد که می توان ساعت ها راجع به ارزش های یک فیلم صحبت کرد اما فیلم به هیچ وجه نباید ملال آور باشد. در این فیلم قصه اصلی از همان ابتدا کلید می خورد: راهبه ای که اندکی به مراسم سوگند نهایی اش مانده و عمویش می خواهد او را ببیند. در سکانس بعدی آن دو به سرعت با هم روبرو می شوند. در چند نما با عمارت و آدم هایش آشنا می شویم: رامونا، دخترش و بقیه خدمتکارها. همین روند تا آخر فیلم ادامه دارد و می بینیم که بونوئل کاملا به سخنش وفادار است.
فیلم می تواند برای مخالفان نماد در سینما آزار دهنده باشد اما اگر کمی دقیق تر نگاه کنیم، بونوئل به ساده ترین شکل ممکن عمل می کند. مثلا هنگامی که عمو و ویریدیانا درباره بچه نامشروع عمو در حال صحبتند و ظلمی که او در حق بچه اش کرد، یک نمای نزدیک از زنبوری داریم که در آب گیر افتاده است و عمو با چوبش او را در می آورد، و بعد یک دیالوگ ساده: «بیچاره داشت غرق می شد». یا وقتی که خورخه در حال دیدن وسایل عجیب و غریب پدرش است به چاقویی صلیبی بر می خورد و آن را ورانداز می کند. اینسرتی از چاقو در سایه روشن. ساده و بی آلایش، کنایی و شوخ طبعانه. در واقع تمام فیلم به همین سادگی است.
به نظر من گناه تفسیرپذیری این نماها را نباید به گردن بونوئل گذاشت. مشکل از امثال آنانی است که خرس فیلم ملک الموت را نماد بلشویسم تلقی کرده بودند.