
داستان در آینده ای نه چندان نزدیک اتفاق می افتد. همه عالم دیجیتالی شده و شرکتی بزرگ مدیریت یک جامعه مجازی را بر عهده دارد که در آن می توان اختیار خود را به کـسی دیگر داد تا برایتان تصمیم بگیرد. در این جامعه به افرادی که محکوم به مرگ شده اند فرصتی داده می شود تا وارد یک بازی جنگی به نام قاتلین شوند و اختیار خود را به (بازی خور) هایی بدهند که آنها را هدایت میکنند و اگر پس از ۳۰ مرحله زنده ماندند آن ها آزاد خواهند شد...

داستان این فیلم درباره هیپاتیا بانوی ستارهشناس و فیلسوف در اسکندریه در دوران حکومت روم بر این سرزمین در قرن چهارم میلادی و رابطه او با دو رقیب عشقی، یکی بردهاش داووس و دیگری اشرافزادهای بهنام اریستس است. داووس از سویی عاشق بانوی خود شده و از سویی دیگر میتواند با پیوستن به طغیان مسیحیان به آزادی برسد. در کنار داستان رمانتیک فیلم، داستان تاریخی نیز روایت میشود. داستان قدرتگیری مسیحیان و تسلط تعصب و جهل مذهبی بر خردورزی و دانش، که تصویری نمادین از کشمشهای ایدئولوژیک دوران معاصر را تداعی میکند...

فیلم بر اساس اتفاقات واقعی است که در سال ۱۹۶۰ در شهری در ایالت آلاسکا اتفاق می افتد و به علت نوع خاص اتفاقات پلیس و FBI آن را مسکوت و بایگانی کرده اند. در آن سال ها گزارشاتی مبنی بر ربوده شدن انسان ها ارسال می شد. در سال ۷۲ یک دکتر روانشانس به بررسی اتفاقات پرداخت اما بررسی ها و تحقیقات او انتشار پیدا نکرد تا اینکه خود دکتر تایلر در سال ۲۰۰۲ مطالب را بازگو و افشا کرد. ماجرا از این قرار بود که در شهر نوم افراد محلی نوعی ارتباط روحی با بیگانه ها و فضایی ها برقرار می کردند که انواع مختلفی داشت نوع اول دیدن بود نوع دوم به جا ماندن مدارک و شواهد بود . نوع سوم برقراری ارتباط با بیگانه ها ، تماس یا برخورد مستقیم بود و در ارتباط نوع چهارم انسان ها توسط بیگانه ها ربوده می شدند …

پس از نبرد، جوگه لیانگ به سرزمین وو میرود و از فرمانروا سون چیان میخواهد تا با لیو بی متحد شود اما او میگوید که نیاز به تفکر بیشتری دارد. در این زمان جوگه لیانگ با جو یو، فرمانده ارتش و نایبالسلطنه کشور وو که سخت مشغول آموزش لشکر خود است آشنا میشود و درمییابد که او نیز موافق جنگ با سائو سائو است. سون چیان نیز سرانجام با اعلام حمایت خود از لیو بی با او متحد شده و کشور وو نیز وارد جنگ علیه سائو سائو میشود ...