
شان ۲۹ سال دارد و یک زندگی کسل کننده را ازسرمی گذراند. لیز، نامزدش وی را ترک کرده و مادرش با مردی ازدواج کرده که وی او را دوست ندارد. او با اد، دوست وفادارش زندگی می کند. شان می خواهد زندگیش را درست کند تا لیز را بازگرداند. ناگهان مردگان از گور برمی خیزند و مثل زامبیها شروع می کنند به آدم خواری. شان با کمک اد برای نجات مادرش و لیز می شتابد.

«هفت مامور FBI براي اين که تبديل به شکارچيان قاتلين سريالي شوند بايد آزموني سخت را پشت سر بگذارند. اگر در اين امتحان برنده شوند، ماموريت هاي مهم و خطير به آنها واگذار خواهد شد. مامور هريس که فردي غيرعادي است، مسئول آموزش گروه است. او گروه را به جزيره اي متروک برده و به حال خود رهايشان مي کند. مامورين به زودي در مي يابند که نتيجه اين امتحان ثابت خواهد کرد که يکي از خودشان قاتلي سريالي است. اما خيلي زود در جريان تحقيقات با کشته شدن يکي از اعضاي گروه متوجه مي شوند که اين يک امتحان نيست. يکي از افراد تيم واقعاً قاتل است...

بخش رواني ندامتگان وودوارد، ويژه ي زنان، زمان حال. «دکتر ميرانداگري» (بري) با «داگ گري» (داتن) رئيس زندان ازدواج کرده است. روزي «ميراندا» در هيئت يکي از زنداني هاي رواني ووداورد از خواب بيدار مي شود و مي شنود که «داگ» را به قتل رسانده است. اما «ميراندا» چيزي به ياد نمي آورد و نمي تواند هم کارانش را به سالم بودن خود مجاب کند...