
«جوليان نوبل» (برازنان)، قاتل مزدور، رفته رفته نگراني ها و فشارهاي حرفه اش را بر جسم و روحش احساس مي کند و به اين نتيجه مي رسد که مشکل او بي رفيقي است. کمي بعد «جوليان» با «دني رايت» (کينير) آشنا و دوست مي شود اما وقتي «دني» از نوع کسب و کار «جوليان» باخبر مي شود هاج و واج مي ماند...

«بيلي» سفيدپوست (هارلسن) که از تماشاگران بازي بسکتبال پر تب و تابي در زمين بازي هاي ساحلي وينس کاليفرنياست، با بازيکن سياه پوستي به نام «سيدني» (اسنايپس) آشنا مي شود. اين دو از طريق شرط بندي روي مهارت هاي خود در بازي هاي خياباني محله هاي سياه پوست، شروع به پول در آوردن مي کنند و با به رخ کشيدن تعصبات نژادي شان، حتي يکديگر را هم گه گاه در شرط بندي هاي شان تلکه مي کنند.

سن فرانسيسکو. با رد ثبت داروي باروري «دکتر الکساندر هس» (شوارتسنگر) و «دکتر لري آربوگاست» (د ويتو)، اين دو امکانات تحقيقاتي شان را از دست مي دهند و رئيس کينه توزشان- «نوآبانس» (لانگلا)، «دکتر دايانا ردين» (تامپسن) را جايگزين آنان مي کند. «آربوگاست» ناآگاهانه تخمک هاي منجمد شده ي «ردين» را مي دزدد و براي اثبات «کارآيي» داروي شان، با اسپرم «هس» در هم مي آميزد و به «هس» تزريق مي کند...